۱۳۹۲ مرداد ۵, شنبه

تنبیه عاری از خشونت فرزند، به سبک گاندی

شماره 134/ پنجشنبه 3 اسد 1392/ 25 جولای 2013

شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در موسسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن (Durban)، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر،تأسیس کرده بود زندگی میکردم. ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایه ای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم.
یک روز پدرم از من خواست او را با موتر به شهر ببرم زیرا کنفرانس یک روزه‌ای قرار بود تشکیل شود و من هم فرصت را غنیمت دانستم. چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خوار و بار مورد نیاز را نوشت و به من داد و، چون تمام روز را در شهر بودم، پدرم از من خواست که چند کار دیگر را هم انجام بدهم، از جمله بردن موتر برای سرویس به تعمیرگاه بود.
وقتی پدرم را آن روز صبح پیاده کردم، گفت: "ساعت 5 همین جا منتظرت هستم که با هم به منزل برگردیم." بعد از آن که شتابان کارها را انجام دادم، مستقیماً به نزدیکترین سینما رفتم. آنقدر مجذوب بازی جان وین در دو نقش بودم که زمان را فراموش کردم. ساعت 5/5 بود که یادم آمد. دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی رفتم که پدرم منتظر بود. وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود.
پدرم با نگرانی پرسید: "چرا دیر کردی؟" آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم وسترن جان وین بودم و بدین لحاظ گفتم:«موتر حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم.» ولی متوجّه نبودم که پدرم قبلاً به تعمیرگاه زنگ زده بود.
مچ مرا گرفت و گفت، "در روش من برای تربیت تو نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که به من راست بگویی. برای آن که بفهمم نقص کار کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کرده ام، این هجده مایل را پیاده میروم که در این خصوص فکر کنم."
پدرم با آن لباس و کفش مخصوص مهمانی، در میان تاریکی، در جاده های تیره و تار و بس ناهموار پیاده به راه افتاد. نمی توانستم او را تنها بگذارم. مدّت پنج ساعت و نیم پشت سرش موتر میراندم و پدرم را که به علت دروغ احمقانه ای که بر زبان رانده بودم غرق ناراحتی و اندوه بود نگاه میکردم.
همان جا و همان وقت تصمیم گرفتم دیگر هرگز دروغ نگویم. غالباً دربارۀ آن واقعه فکر می‌کنم و از خودم می پرسم، اگر او مرا، به همان طریقی که ما فرزندانمان را تنبیه میکنیم، مجازات می‌کرد، آیا اصلاً درسم را خوب فرا میگرفتم. تصور نمیکنم. از مجازات متأثر می‌شدم اما به کارم ادامه می‌دادم. اما این عمل سادۀ عاری از خشونت آنقدر نیرومند بود که هنوز در ذهنم زنده است گویی همین دیروز رخ داده است. این است قوّۀ عدم خشونت. Ÿ

طفل صحتمند


شماره 134/ پنجشنبه 3 اسد 1392/ 25 جولای 2013

من بچه صحتمندم 

راز من اين است

دوراز مكر وب  و «گند» ام

رازمن اين است

***

صبح وقت از خواب برمي خيزم

سرخود را مي شويم

دندان برس مي زنم

غذا مي خورم

***

من بچه صحتمندم

رازمن اين است

دور از مكروب و «گند»ام

راز من اين است

***

روزهاي رخصتي ره

نمي گردم ده كوچه

مطالعه مي كنم

***

من بچه صحتمندم

راز من اين است

دوراز مكروب و «گند» ام

راز من اين است

        به انتخاب : اناهيتا سياووش

_____________________________________________

ریزه ها با ریزه گی خود

ريزه ها، ريزه ها، باريزه گي خود

از دنيا، از دنيا ، مي برن سود

با بالهای ريزه گك ريزه گك پرميزنه

در سرزمين گل ها تك به تك تر مي زنه

تك تك تك تك

تك تك تك تك

    به انتخاب : ناهيد سياوووش

۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

اعلامیه جهانی حقوق بشر برای کودکان و نوجوانان (از انتشارات آرمانشهر)

شماره 133/ پنجشنبه 27 سرطان 1392/ 18 جولای 2013

کودکان آزاد به دنیا می آیند و با همه آنها باید یکسان رفتار کرد. آنها از عقل و وجدان برخوردار اند و باید با یکدیگر مثل خواهر و برادر رفتار کنند.
***
???????????????????????????????
شما حق زندگی و حق زیستن در آزادی و امنیت را دارا استید.
***
???????????????????????????????
هیچکس حق ندارد شما را شکنجه کند.
***
???????????????????????????????
هیچکس حق ندارد شما را بدون دلیل واقعی زندانی کند، در زندان نگه دارد، یا نا عادلانه از کشورتان بیرون کند.
***
???????????????????????????????
شما باید در همه جا و مثل همه از حمایت قانونی یکسان برخوردار شوید.
***
???????????????????????????????
قانون برای همه یکسان است؛ و باید در مورد همه یکسان اجرا شود.

۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

شاگردان عزیز! امتحانات تان مبارک، اما یادتان باشد که نقال و نقل دهنده هر دو ناکام مطلق اند!

شماره 132/ پنجشنبه 20 سرطان 1392/ 11 جولای 2013

کمان رستم

شماره 132/ پنجشنبه 20 سرطان 1392/ 11 جولای 2013

كمان رستم چي رنگا رنگ است

فقط وفقط تار هاي هفت رنگ است

سرخ اناري، سبز بهاري، زرد و بنفشي

***

كمان رستم چي رنگا رنگ است

فقط وفقط تارهاي هفت رنگ است

سرخ اناري، سبز بهاري، زرد و بنفشي

***

كمان رستم چي رنگا رنگ است

فقط و فقط تار هاي هفت رنگ است

آسمان زيبا، مهتاب زيبا، آفتاب زيبا، ستاره زيبا

كمان رستم چي رنگا رنگ است

فقط و فقط تارهاي هفت رنگ است

            به انتخاب : ناهيد سياووش

اوكي گك

شماره 132/ پنجشنبه 20 سرطان 1392/ 11 جولای 2013

دريك خانه

چار ديوانه

اوكي گكه مي دوانه

***

زیر دهلیز آشپزخانه

اوكي گكه مي دوانه

***

اوكي گك، اوكي گك

حشره بازي گوش

اوكي گك، اوكي گك

حشره خرابکار

***

دريك خانه

چارديوانه

اوكي گكه مي دوانه

قصۀ حسنی

شماره 132/ پنجشنبه 20 سرطان 1392/ 11 جولای 2013

حسنی به علت تنبلی مفرط از خانه بیرون نمیرود. مادرش از این موضوع کلافه است. تدبیری می اندیشد و حسنی را از خانه بیرون میکند. بچه ها سر به دنبال او می گذارند و حسنی برای خلاصی از دست آنها از شهر بیرون می آید. خسته و ناتوان، زیر درختی دراز می کشد. اما هجوم مگس ها آرامش و استراحت ا او را بهم می زنند. حسنی به جنگ آنها بر می خیزد و آنها را از اطراف خود می راند. بعد از موفقیت خود غره می شود و باد در آستین می اندازد و بالای سر خود می نویسد:

«صدتا را کشتم، صدتا را آزاد کردم، صدتاهم فرار کردند.» لشكريان پادشاهي كه از آنجا مي گذرند، هيكل گنده و تن پرورده او را مي بينند كه دراز به دراز افتاده و خوابيده است و نوشته بالاي سرش را مي خوانندو به تصور اينكه حسني صد نفررا كشته وصد نفر را گريزانده و صد نفر را آزاد كرده، او را به جاي قهرماني مردافكن مي گيرند. شاه را خبر مي كنند كه: چه نشستي  پهلوان  شير افكني به شهر ما آمده، شاه كه در حال جنگ با شاه ديگر ي است خوشحال مي شودو فرمان مي دهد كه حسني را با عزت و احترام به بارگاهش بياوزند. حسني  را با عزت  و احترام به بارگاهش مي آورند حسني مدتي  مي خورد و مي خوابد و بعد تكليف جنگ به اومي شود. لباس رزم  براو  مي پوشانند و بنا به در خواست حسني ، انتخاب اسب را به عهده  خودش مي گذارند. حسني كه از فنون اسب سواري و شناخت اسب بي خبر است اسبي به ظاهر مردني و بي رمق را براي خود انتخاب مي  كند كه اورا موقع  سواري به زمين نزند. اسب در حقيقت از چموش ترين اسبهاي  اصطبل  شاهي  است و هيچ كس جرأت سوار شدن بران را ندارد چنين انتخابي  ارج و قرب  حسني را پيش شاه و اطرافيانش بالاتر مي برد  حسني  كه از اسب سواري وحشت دارد ومي ترسد كه اسب اورا به زمين بزند تقاضا مي كند كه او را بر اسب  ببندند چنين تقاضايي نشانه ديگري از دلاوري و جنگاوري او محسوب مي شود. حسني به ميدان  جنگ مي روداسب چموش اورا برمي دارد و به طرف صفوف لشكريان دشمن مي برد حسني از ترس درختي را سر راه  خود بغل مي كند. درخت چون موريانه خورده است از جا كنده مي شود . سپاهيان  دشمن كه آوازه دلاوري اورا شنيده اند و به چشم مي بينند كه حسني  درختي را از جا مي كند وبه طرف آنها يورش  مي آورد وحشتزده روبه گزير مي گذارند  و لشكر به هزيمت  مي رود و شاه پيروز  مي شود. حسني را به عنوان قهرمان قهرمانها، به بارگاه شاه مي آورند. شاه دختر خودش را به او مي دهد. حسني با زنش با افتخار و سربلندي پيش مادرش  بر مي گردد.Ÿ

۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

آیا طفل شما از قدرت بالایی در نه گفتن برخوردار است؟

شماره 131/ پنجشنبه 13 سرطان 1392/ 4 جولای 2013

كودكاني كه مهارت «نه» گفتن را آموخته اند احتمالاً بيش تر دست به انتخاب هاي مثبت خواهند زد و از درگير شدن در رفتارهاي پرخطر اجتناب خواهند كرد. كمك به كودكان براي تنظيم محدوديت هايي براي خودشان و «نه» گفتن نسبت به فشارهاي خارجي، اعتماد به نفس آنان را افزايش خواهد داد. وقتي كودكان ياد بگيرند كه قبل از پاسخ دادن به يك تقاضا، مكث كرده و پيامدهاي آن را در نظر بگيرند، در ردّ مشاركت در كارهايي كه مي تواند... به خودشان يا ديگران ضربه بزند، ورزيده تر مي شوند.

از بچه ها بخواهيد مواردي را كه انجام دادنش باعث ايجاد مشكل براي آن ها يا ديگري مي شود، نام ببرند، مانند: مسخره كردن يا تهديد ديگري ـ كشيدن سيگار ـ دزدي كردن ـ زير پا گذاشتن دستور هاي والدين يا مقررات خانه یا مدرسه ـ انجام کارهای خطرناک با دوچرخه یا بایسکلـ دروغ گفتن و...

اگر فردي از آنها بخواهد كاري را انجام دهند كه باعث ايجاد مشكل خواهد شد، روش قاطع بودن را به آنها نشان دهيد. براي مثال، اگر فردي بخواهد به او سيگار بدهد، او مي تواند راست بايستد، به چشمان آن فرد نگاه كند و با لحني جدّي بگويد «نه نمي خواهم!»Ÿ

انترنت

کتاب «فرزندان صلح» از چاپ بر آمد

شماره 131/ پنجشنبه 13 سرطان 1392/ 4 جولای 2013
کتاب «فرزندان صلح» تألیف دکتر سید عبدالعزیز نجیبی از چاپ برآمد که این کتاب حاوی حدود 120 قطعه عکس از جمله صد ها عکسیست که مؤلف از ماه جوزا 1381 تا ماه حمل 1389 عکس برداری نموده.
عکس های کتاب راوی حکایت از وضعیت بد اقتصادی اطفال، نوجوانان و جوانانی میباشند که بخاطر مشکلات اقتصادی مکتب را ترک گفته برای تأمین معیشیت خانواده هایشان از صبح تا شام در بازار ها مصروف کار های شاقه میباشند. در ذیل گوشه یی از این وضعیت را در چند عکس کتاب میبینید: