به انتخاب ناهید سیاووش
داخل يك قلمدان ريزه، يك پنسل بود و يك پنسل پاك...
روزي از روز ها پنسل پاك گفت:
- چي حال
داري دوست عزيز؟
پنسل به
بسيار قهر و غضب جواب داد:
- من كه دوست تو نيستم
پنسل پاك حيران مانده گفت :
- چرا دوست من نيستي؟
پنسل گفت:
- چون من تو را بسيار بد مي بينم
پنسل پاك پرسيد:
- چرا مرا بد مي بيني ؟
پنسل جواب داد:
- بخاطريكه آنچه مي نويسم ، آنرا تو نابود مي كني
پنسل پاك گفت:
- نه، هرگز نه، من هيچ وقت چيز درست را پاك نمیكنم،
من هميشه غلطي هارا پاك مي كنم
پنسل به قهر گفت:
- توچي كاره هستي ، وكارت چيست؟
پنسل پاك به بسيار ادب جواب داد:
- من پنسل پاك هستم، و كار من پاك كردن خطاهاست
پنسل گفت:
- اين كه چندان كار نيست
پنسل پاك به بسيار نرمي گفت:
- كار من مثل كار خوب و مفيد است
پنسل به بسيار قهر وغضب گفت:
- تو خطاكار و مغرور هستي
پنسل پاك به مهرباني گفت:
- چطور من خطا كارم؟
پنسل گفت:
- بخاطريكه آنكه مي نويسد بهتر است از آنكه پاك و
محو مي كند.
پنسل پاك گفت:
- محونمودن و پاك نمودن غلطي و خطا برابر است با
درست نوشتن
پنسل پس از چند لحظه خاموشي سر انجام گفت:
- راست گفتي اي دوست عزيزم
پنسل پاك بسيار خوشحال شده از پنسل پرسيد:
- آيا حالا نيز مرا دوست نداري ؟
پنسل گفت:
- نخير اكنون من احساس ندامت از گفته خود دارم
بخاطريكه اگر كسي خطا و غلطي مرا نابود سازد و ازبين ببرد من او را دوست مي دارم
پنسل پاك گفت:
- من هيچگاه راستي و درستي را محو و نابود نمي كنم
پنسل گفت:
- ليكن من ترا مي بينم كه هر روز از روز قبلي خورد
تر ميشوي
پنسل پاك گفت :
- بخاطر اين خورد ميشوم که براي محو و نابودسازي
خطا و غلطي بايد جسم خود را قرباني کنم
پنسل به بسيار حزن و جگر خوني گفت:
- حالا دانستم كه درباره شناخت خودت اشتباه و
كوتاهي كرده بودم
پنسل پاك براي پنسل نصيحت گونه گفت:
- ماتا زمانيکه
به کسی قربانی ندهیم به کسی
مصدرخدمت شده نمیتوانیم.
پنسل گفت:
- اي دوست عزيزتو چقدر اراده بلند و حرفهاي شيرين
داري
پنسل و پنسل پاك هر دو از همديگر خوش شده باهم يكجا
زندگي را از نو شروع كردند و از هم جدا
نمي شدند و بعد از آن با هم اختلاف نداشتند.
پیام : با پاکی
خود از اجتماع دروغ و خدعه ونیرنگ را نابودکنیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر