۱۳۹۲ آذر ۱۷, یکشنبه

وقتی هیچ کس ما را دوست ندارد

شماره 153/ یکشنبه 17 قوس 1392/ 8 دسمبر 2013
وقتی هیچ کس ما را دوست ندارد
شروع می‌کنیم
مادرهایمان را دوست بداریم
وقتی هیچ کس برایمان نمی‌نویسد
به یادِ زیباترین شعرهای کهن می افتیم
اي کودک امروزين!. . .

اي کودک امروزين!
دلخواه تو گر جنگ است
من کودک ديروزم،
کزجنگ مرا ننگ است

زان روزکه عالم را
در خون و جنون ديدم

پرهيختن از جنگم‌
سرلوحه‌ي فرهنگ است

آري نکند يارا
با خار بُن و خارا
پايي که بيابانش
‌فرسوده به فرسنگ است

زين قوم برادر کُش
‌از ديدن خون سرخوش

احوال مگو با من
‌کامروز دلم تنگ است
تا چند توان گفتن
‌کاين پنجه و انگشت است؟
تا چند توان ديدن
‌کاين ساعد و آرنگ است؟
بر کرکس و برکفتار
خوش مي رود اين رفتار؛
تا کشته فراوان است
‌تا مرده فراچنگ است
‌ناليدن مجروحان
‌همخواني‌ي آواز است

جان کندن مقتولان
‌همرقصي‌ آهنگ است

نرماي طراوت زا
در قلب طبيعت کو؟
تنها اثر از رويِش
‌فرش خزه بر سنگ است!
تطهير به آبش کن
خوشبو به گلابش کن

با خون نتواني شست
‌آن را که زخون رنگ است.
ازشُکر «و لاتُلقوا»
غافل شدنت اينک

کُفران تن افکندن
‌در مهلکه‌ي جنگ است!. . .

سیمین بانو 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر