شماره 98/ پنجشنبه 25 عقرب 1391/ 15 نومبر 2012
ساعت تفريح به پايان رسيد اما دوستم ماريا با من نيامد. به او گفتم چرا حيراني و اينقدر هر جا مينگري؟ در جواب گفت: كسي است كه من درمورد او فكر ميكنم . ازاو پرسيدم : اوكيست؟ گفت من هم نمي دانم . گفت : هنگام كه خوراكه خود را تمام كردم خواستم پوست آنرا به زمين بياندازم فكر ميكردم كسي آنجا نيست اما همه آنجا بودند وقتي خواستم آب از بوتل دوستم بدون اجازه بنوشم بازهم فكر ميكردم كسي نيست بازهمه انجا بودند بنابر اين اكنون ناراحتي احساس مي كنم . كه گويا هركس مرا مي بيند بنا براين در كارهايم.
در هيچ جاي ودر هيچ زماني من تنها نيستم وبه اين علت ناراحتم.Ÿ
تهيه كننده: نگهت فروغ صادق
ساعت تفريح به پايان رسيد اما دوستم ماريا با من نيامد. به او گفتم چرا حيراني و اينقدر هر جا مينگري؟ در جواب گفت: كسي است كه من درمورد او فكر ميكنم . ازاو پرسيدم : اوكيست؟ گفت من هم نمي دانم . گفت : هنگام كه خوراكه خود را تمام كردم خواستم پوست آنرا به زمين بياندازم فكر ميكردم كسي آنجا نيست اما همه آنجا بودند وقتي خواستم آب از بوتل دوستم بدون اجازه بنوشم بازهم فكر ميكردم كسي نيست بازهمه انجا بودند بنابر اين اكنون ناراحتي احساس مي كنم . كه گويا هركس مرا مي بيند بنا براين در كارهايم.
در هيچ جاي ودر هيچ زماني من تنها نيستم وبه اين علت ناراحتم.Ÿ
تهيه كننده: نگهت فروغ صادق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر