چوب شکنی با تبر بزرگش در جنگل کار میکرد . این چوب شکن با شیر در جنگل دوست بود . هرروز شیر نزد چوب شکن آمده از کارهای او دیدن میکرد و گاه گاه با چوب شکن در بلند نمود و یا بیجا نمودن تنه های درختان جنگل کمک مینمود. یک روز شیر تنه یک درخت را بالای چوب دیگر گذاشته محکم گرفت تا چوب شکن با تبر آن را قطع کند . اشتباهاً تبر چوب شکن به پای شیر خورد. شیر زار زار مینالید واز پایش خون جاری شد. چوب شکن با عجله بنداژ ودوا آورده پای شیر را پانسمان کرد. شیر در حالیکه اشتباه چوب شکن را نادیده گرفته بود بخاطر آوردن بنداژوپانسمان پایش از چوب شکن تشکر کرد اما چوب شکن در مقابل گفت:
دهنت خیلی بوی بد میدهد.
شیر به جواب چوب شکن سکوت نموده چیزی نگفت. آنها از هم جدا شدند. چوب شکن که چند ماه از احوال شیرخبر نداشت به احوال پرسی شیر رفت . چوب شکن دید که شیربالای سنگی در کنار دریا نشسته ، با صدایی بلند از شیر پرسید زخم پای تان چطور است جور شده یا نه؟
شیر با چهره خشمگین جواب داد:
زخم تبر تان جور شده ولی زخم زبان تان هنوز باقیست.
گرد آورنده : اناهیتا سیاووش
بر گرفته از محتوای یک قصه از نشرات خانه نو زندگی نو( بی بی سی )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر