باد تندی بر سر ســــــــــبزم وزید
شد جوانی نوبت پیری رســــــــید
سر جدا کرد از تنم دهقان به داس
کاه پوشیدم نه پوشیـــــــــدم پلاس
پایمـــــــــــــال گاو گشتـم نا گهان
تا شــــــــــدم القصه در باد خزان
گه مقیـــــــــــــد در بن انبان شدم
گاه در غربال ســـــرگردان شدم
بر ســـــــرم گردید سنگ آسیاب
تا بـــــر آمد گردم از جان خراب
مشــت ها خوردم به هنگام خمیر
تا نهادم پای بیـــــــــرون از فتیر
بعد از آن در آتش سوزان شـــدم
نان شدم شایسته هر خوان شــدم
شد جوانی نوبت پیری رســــــــید
سر جدا کرد از تنم دهقان به داس
کاه پوشیدم نه پوشیـــــــــدم پلاس
پایمـــــــــــــال گاو گشتـم نا گهان
تا شــــــــــدم القصه در باد خزان
گه مقیـــــــــــــد در بن انبان شدم
گاه در غربال ســـــرگردان شدم
بر ســـــــرم گردید سنگ آسیاب
تا بـــــر آمد گردم از جان خراب
مشــت ها خوردم به هنگام خمیر
تا نهادم پای بیـــــــــرون از فتیر
بعد از آن در آتش سوزان شـــدم
نان شدم شایسته هر خوان شــدم
سیاهوش عزیز،
پاسخحذفاز صمیم قلب از خودت تشکری میکنم که وقت گذاشتی تا اشعار کتاب صنف 5 زمان های ما را روی وب بیاوری. گندم گوید و موش و قروت یکی از آن یادگاری است که همیشه میخواستم انرا به دست بیاورم.
یک جهان سپاس.
کامیاب باشید. لطفاٌ این کار نیک خود را ادامه دهید.
خ
موفق باشی خاطرات کودکی من را زنده کردی در وقت داکتر صاحب نجیب الله در صنف ۵ خوانده بودم. و تا به حال زمزمه می کنم....
پاسخحذفیاد ان دوران بخیر ، قسمت های ازین شعر را به یاد دارم .
پاسخحذف