از كتاب اطفال و ماين
اطفال در سايه چنار دور هم جمع شده به يك صدا ميخواندند
قو قو قو برگ چنار
دخترا شيشته قطار
مي چينه برگ چنار
مي خوره دانه انار
كاشكي كفتر مي بودم
ده هوا پر ميزدم
آوي زم زم ميخوردم
ريگ دريا ميچيدم
كاشكي ماهي مي بودم
ده او راهي مي بودم
كاشكي زاغك مي بودم
كله داغك مي بودم
ميپريدم شاخ به شاخ
ده يك باغك مي بودم
بازي قو قو قو به پايان رسيد و اطفال به چشم پتكان شروع كردند يكي از بچه ها بنام فريد چشمش را پت گرفت و ديگران در هر گوشه پت شدند و بعد هر كس به طرف فريد صدا ميكرد او با شنيدن نامش عقب صدا كننده با چشم پت مي دويد.
طفلكي به نام ستار به فكر اينكه خود را خوب تر از چشم فريد پت كند به تعمير خرابه كه در جوار درخت چنار قرار داشت داخل شد. او ميخواست صدا كند «فريد!» ناگهان انفجار زير پايش صدا كرد و او را مجروح ساخت.ده او راهي مي بودم
كاشكي زاغك مي بودم
كله داغك مي بودم
ميپريدم شاخ به شاخ
ده يك باغك مي بودم
بازي قو قو قو به پايان رسيد و اطفال به چشم پتكان شروع كردند يكي از بچه ها بنام فريد چشمش را پت گرفت و ديگران در هر گوشه پت شدند و بعد هر كس به طرف فريد صدا ميكرد او با شنيدن نامش عقب صدا كننده با چشم پت مي دويد.