شماره 255 چهارشنبه 11 قوس 1394/ 2 دسمبر 2015
به انتخاب: اناهیتا سیاووش
در زمان هاي دور در شهر ي چهار مرد كه هر كدام از يك سرزمين بودند پيش هم نشسته و از آداب و فرهنگ مردم شهر خود صحبت ميكردند. آنهادر اين شهر غريب بودند چيزي را براي خوردن نداشتند هنگام ظهر بود كه شخص مهربان و بخشنده اي به آن ها يك درم داد.
يكي از آنان كه فارس بود گفت:«بهتر است با اين پول انگور بخريم.» آن ديگري كه عرب بود گفت:«من عنب مي خواهم نه انگور.» آن مرد ديگر كه ترك بود گفت:« اين پول مال من است و من عنب نمي خواهم بلكه اوزوم ميخواهم.» آن شخص ديگر كه رومي بود گفت:« اين بحث و جدل را رها كنيد، ما استافيل خواهيم خريد.»
اختلاف بين آن ها بالاگرفت و كارشان به جنگ و درگيري كشيد و از روي ناداني به يكديگر مشت و لگد پرتاب مي كردند.
در تنازع آن نفر جنگي شدند
كه زسر نام ها غافل بدند
مشت بر هم مي زدند از ابلهي
پربدند از جهل و از دانش تهي
در اين ميان شخصي دانايي كه به شهر هاي زيادي سفر كرده و با اخلاق و رفتار گوناگون آنها آشنا بود و زبان آن مردم را ياد گرفته بود، جنگ و اختلاف آن چهار مرد را ديد و براي حل مشكل به سمت آنان رفت. با هر زحمتي كه بود آن هارا آرام كرده و ماجرا را پرسيد. سپس به آنان گفت: «اگر به او اعتماد كنند مشكل را به راحتي حل مي كند. هر چهار نفر قبول كردند.»
مرد داناآنها را به بازار ميوه ي شهر برد و با آن يك درم توانست انگور بسياري خريداري كند. هر چهار نفر با ديدن انگور بسيار خوشحال شدند و هر يك از آنها فكر ميكردند كه مرد دانا به نفع او انگور خريده و نمي دانستند كه همگي براي يك چيز و يك هدف بايكديگر به جنگ و جدال مشغول بودند.
پس بگفتي او كه من زين يك درم
آرزوي جمله تان را مي دهم
گفت هر يكتان دهد جنگ و فراق
گفت من آرد شما را اتفاق
پيام داستان:
بسياري از اختلافات مردم بيشتر لفظي است و اگر به معني و مفهوم برسد بين آنها صلح و آرامش پيش مي آيد در نظر عارف بسياري از تعصبات عوام همچون دعواهاي كودكانه محكوم است.
به انتخاب: اناهیتا سیاووش
در زمان هاي دور در شهر ي چهار مرد كه هر كدام از يك سرزمين بودند پيش هم نشسته و از آداب و فرهنگ مردم شهر خود صحبت ميكردند. آنهادر اين شهر غريب بودند چيزي را براي خوردن نداشتند هنگام ظهر بود كه شخص مهربان و بخشنده اي به آن ها يك درم داد.
يكي از آنان كه فارس بود گفت:«بهتر است با اين پول انگور بخريم.» آن ديگري كه عرب بود گفت:«من عنب مي خواهم نه انگور.» آن مرد ديگر كه ترك بود گفت:« اين پول مال من است و من عنب نمي خواهم بلكه اوزوم ميخواهم.» آن شخص ديگر كه رومي بود گفت:« اين بحث و جدل را رها كنيد، ما استافيل خواهيم خريد.»
اختلاف بين آن ها بالاگرفت و كارشان به جنگ و درگيري كشيد و از روي ناداني به يكديگر مشت و لگد پرتاب مي كردند.
در تنازع آن نفر جنگي شدند
كه زسر نام ها غافل بدند
مشت بر هم مي زدند از ابلهي
پربدند از جهل و از دانش تهي
در اين ميان شخصي دانايي كه به شهر هاي زيادي سفر كرده و با اخلاق و رفتار گوناگون آنها آشنا بود و زبان آن مردم را ياد گرفته بود، جنگ و اختلاف آن چهار مرد را ديد و براي حل مشكل به سمت آنان رفت. با هر زحمتي كه بود آن هارا آرام كرده و ماجرا را پرسيد. سپس به آنان گفت: «اگر به او اعتماد كنند مشكل را به راحتي حل مي كند. هر چهار نفر قبول كردند.»
مرد داناآنها را به بازار ميوه ي شهر برد و با آن يك درم توانست انگور بسياري خريداري كند. هر چهار نفر با ديدن انگور بسيار خوشحال شدند و هر يك از آنها فكر ميكردند كه مرد دانا به نفع او انگور خريده و نمي دانستند كه همگي براي يك چيز و يك هدف بايكديگر به جنگ و جدال مشغول بودند.
پس بگفتي او كه من زين يك درم
آرزوي جمله تان را مي دهم
گفت هر يكتان دهد جنگ و فراق
گفت من آرد شما را اتفاق
پيام داستان:
بسياري از اختلافات مردم بيشتر لفظي است و اگر به معني و مفهوم برسد بين آنها صلح و آرامش پيش مي آيد در نظر عارف بسياري از تعصبات عوام همچون دعواهاي كودكانه محكوم است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر