۱۳۹۴ آبان ۱۲, سه‌شنبه

نردبانی که پروین پژواک از طریق آن در نویسندگی بالا رفت


نوامبر 3, 2015
شماره (251) چهارشنبه ( 13) عقرب ( 1394) / (4) نوامبر ( 2015)
10384939_1513410348969267_548618316209316722_n
از کودکی دنیای خود را داشتم. وقتی میخوابیدم همیشه دو مرغابی گک طلایی می آمدند و در آبگیری آبی آنقدر چرخ میزدند تا مرا خواب میبرد. خوابم رویایی رنگین بود و چون بیدار میشدم رویاهایم نیز با من بیدار میشد. این دنیای زیبای کودکی است که به یاری خدا با داشتن مادر و پدر دلسوز و خواهران و برادران مهربان توانستم برای مدت طولانی حفظش کنم.
همه کودکان، بخصوص کودکان وطن من نمیتوانند از زیبایی های این دنیا بهره ور شوند. آنهایی هم که چانس اقامتی کوتاه در این دنیای خواستنی را داشته اند، هر چه بزرگتر شده اند از آن بیشتر دور گشته اند. مرغابی های من نیز پرواز کردند اما آبگیر آبی باقی ماند. باقی ماند تا مرغابی ها باز گردند. این انتظار و خواهش به برگشت یاران قدیم نگذاشت تا عالم آفتاب بارانک با رنگین کمان بلند رویا و سرزمین معصوم و بکر کودکان در من ناپدید گردد. اگر سرم سفید هم شود، میدانم در قلب خود همواره کودک باقی خواهم ماند. نمیتوان کودکان را دوست نداشت و برای آنها نوشت. به عباره دیگر نمیتوان کودک نماند و به آنها نوشت. منظورم از کودک ماندن همانا حفظ آفتاب بارانک دایمی و رنگین کمان جادویی است.
نوشته هایم را با قصه ها برای اطفال آغاز کردم و همواره دوست داشتم برای خواهر خوردم نیلاب قصه بسازم و با رنگ های که از خواهر بزرگم گلالی قرض میگرفتم آن قصه ها را مصور بسازم. یکی از خوشبختی های زندگی من این بوده است که همواره کتاب، قلم، رنگ، کاغذ و اشخاص علاقمند به ادب و دانش و هنر در اطرافم وجود داشته اند. به عباره دیگر اعضای نزدیک خانواده و دوستانم کسانی بوده اند که من در خنده، نگاه و طرزدید شان به زندگی توانسته ام آنها را به صورت دخترک ها و پسرک های شوخ که بازی کنان اینسو و آنسو میدوند، مجسم کنم.
یکی از این پسرک های خیالی و ماجراجو که همواره میخواهد اسپ به سرزمین های ناشناخته براند، بهترین دوست دوران جوانی ام و همسفر زندگی ام همایون هُژبر شینواری است. به یاری او بود که یکی از خواب هایم راست شد و من با چشمان خود دیدم تصاویر بیحرکت بر کاغذ را میتوان در برابر چشمان مشتاق کودکان به حرکت درآورد. بدینگونه اولین فلم های انومیشن در افغانستان به همت و رهنمایی او ساخته شد.
از نوجوانی به سرودن شعر و نوشتن داستان های کوتاه و بلند پرداختم و در تمام این آثار دلبستگی عمیق و ذاتی من به دورانی که پرواز میان ابرها را ممکن میدانستم، آشکار است. اولین مجموعه چاپ شده شعرهایم (دریا در شبنم) ساده و عاشقانه است. اکثریت نام عشق را با نام جوانی پیوند میدهند ولی در نزد من عشق هم با نام کودکی پیوند دارد. هنوز خود را نشناخته بودم که عاشق بودم. عشق مرا بزرگ کرد، بی آنکه دل مرا کوچک کند. با عشق زیست میکنم و میدانم عشق مرا خاک میکند و آب میدهد، تا روح مرا سبز نگهدارد.
ریشۀ همه نوشته هایکه با بازگشایی این دریچۀ جادویی با شما شریک میشوم، از چشمۀ دوران کودکی ام آب میخورد و از زمانی که در کابل عزیز به سر میبردم و صبح تا از خواب برمیخاستم و به بیرون میدیدم چشمانم کوه های آسه مایی و شیردروازه را سلام میگفت.
روانشاد پدرکلانم عبدالرحمان پژواک در پایان نامه هایش مینوشت: «خدا و خنده با تو باشد». آنچه آرزو دارم برگشت خدا و خنده به کودکان میهنم است. شگفتن لاله های گلابی رنگ شعف بر رخسار رنگپریده شان و رقص کبوترهای شاد در بال دست های یخزده شان.
و آنچه در توان دارم مهرورزی به اطفالم، خواهرزاده ها و برادرزاده هایم و به تمام اطفال خانه مشترک ما زمین است. میخواهم زندگی ام هدیه ای باشد که رهگذری به طفلی غریب میدهد و طفل با گرفتن هدیه همان را مییابد که آرزو داشته است.Ÿ
پروین پژواک/کابل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر