مه 6, 2015
شماره ( 225) چهارشنبه ( 16 ) ثور ( 1394) / ( 6 ) می ( 2015)
روزی پدری هنگام مرگ فرزندش را فراخواند و گفت فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به این چهار توجه کنی :
اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی ابتدا دستی به سر و رویش بکش و بعد بفروش!
دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای باشی سعی کن صبح زود به نزدش بروی !
سوم اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر بازی کنی !
چهارم اینکه اگر خواستی سگرت (سیگار) یا افیونی شروع کنی با آدم بزرگسالی شروع کن !
مدتی پس از مرگ پدر او تصمیم گرفت خانه پدری که تنها ارث پدرش بود را بفروشد پس به نصیحت پدرش عمل کرد و آن ملک را با زحمت فراوان سروسامان داد پس از اتمام کار دید خانه بسیار زیبا شده و حیف است که بفروشد پس منصرف شد.
مدتی بعد خواست با فاحشه معروف شهرباشد. طبق نصیحت پدر صبح زود به در خانه اش رفت.اما چون صبح زود بود و فاحشه فرصت نکرده بود آرایش کند دید که او بسیار زشت است که به او دیده نمی شد همین بود که او منصرف شد.
مدتی بعد نیز خواست قمار بازی کند.پس از پرسوجوی فراوان بزرگترین قمار باز شهر را پیدا کرد.دید او در خرابه ای زندگی میکند و حتی تن پوش مناسبی هم ندارد.وقتی علتش را پرسید قمارباز بزرگ گفت همـــــــــه داراییم را در قمار باخته ام.
در نتیجه از این کار هم منصرف شده و به عمق نصایح پدرش پی برد .
اما زمانی که دوستانش سگرت برگی (سیگار) به او تعارف کردند که با آنها هم دود شود به یاد وصیت پدر افتاد و نپذیرفت تا با مرد پنجاه ساله ای که پدر یکی از دوستانش بود شروع کند ولی وقتی او را نزدیک به موت (مرگ) یافت که بر اثر این دود کردنها و مواد مخدر بود خدا را شکر کرد که او آلوده نشده وبه پدر رحمت فرستاد .
و هر نفس پدر را دعا میکرد که نصیحت عالی و وصیت خوب داشت برایش.
انترنت
روزی پدری هنگام مرگ فرزندش را فراخواند و گفت فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به این چهار توجه کنی :
اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی ابتدا دستی به سر و رویش بکش و بعد بفروش!
دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای باشی سعی کن صبح زود به نزدش بروی !
سوم اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر بازی کنی !
چهارم اینکه اگر خواستی سگرت (سیگار) یا افیونی شروع کنی با آدم بزرگسالی شروع کن !
مدتی پس از مرگ پدر او تصمیم گرفت خانه پدری که تنها ارث پدرش بود را بفروشد پس به نصیحت پدرش عمل کرد و آن ملک را با زحمت فراوان سروسامان داد پس از اتمام کار دید خانه بسیار زیبا شده و حیف است که بفروشد پس منصرف شد.
مدتی بعد خواست با فاحشه معروف شهرباشد. طبق نصیحت پدر صبح زود به در خانه اش رفت.اما چون صبح زود بود و فاحشه فرصت نکرده بود آرایش کند دید که او بسیار زشت است که به او دیده نمی شد همین بود که او منصرف شد.
مدتی بعد نیز خواست قمار بازی کند.پس از پرسوجوی فراوان بزرگترین قمار باز شهر را پیدا کرد.دید او در خرابه ای زندگی میکند و حتی تن پوش مناسبی هم ندارد.وقتی علتش را پرسید قمارباز بزرگ گفت همـــــــــه داراییم را در قمار باخته ام.
در نتیجه از این کار هم منصرف شده و به عمق نصایح پدرش پی برد .
اما زمانی که دوستانش سگرت برگی (سیگار) به او تعارف کردند که با آنها هم دود شود به یاد وصیت پدر افتاد و نپذیرفت تا با مرد پنجاه ساله ای که پدر یکی از دوستانش بود شروع کند ولی وقتی او را نزدیک به موت (مرگ) یافت که بر اثر این دود کردنها و مواد مخدر بود خدا را شکر کرد که او آلوده نشده وبه پدر رحمت فرستاد .
و هر نفس پدر را دعا میکرد که نصیحت عالی و وصیت خوب داشت برایش.
انترنت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر