شماره(188) چهارشنبه (29 ) اسد 1393/ (20) اگست 2014
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم، گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گـرد، پنهان بود
ولی آخرکلاسیها
لواشک بین خود تقسیم میکردند
وآن یکی در گوشهای دیگر، «جوانان» را ورق میزد؛
برای اینکه بیخود، هایوهو میکرد و با آن شور بیپایان
تساویهای جبری را نشان میداد.
با خطی خوانا به روی تختهای کز ظلمتی تاریک،
غمگین بود،
تساوی را چنین بنوشت: «یک با یک برابر است».
از میان جمع شاگردان، یکی برخاست؛
همیشه یک نفر باید به پا خیزد...
به آرامی سخن سر داد:
«تساوی، اشتباهی فاحش و محض است.»
نگاه بچهها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم، مات بر جا ماند
و او پرسید:«اگر یک فرد انسان، واحد یک بود؛
آیا یک با یک برابر بود؟»
سکوت مُدهِشی بود و سؤالی سخت.
معلم، خشمگین فریاد زد: «آری، برابر بود.»
و او با پوزخندی گفت:
«اگر یک فرد انسان، واحد یک بود؛
آنکه زور و زر به دامن داشت، بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت، پایین بود؟
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود؛
آنکه صورت نقرهگون چون قرص مَه میداشت، بالا بود
و آن سیهچرده
که مینالید، پایین بود؟
اگر یک فرد
انسان، واحد یک بود؛
این تساوی زیر و رو میشد.
حال میپرسم: یک اگر با یک برابر بود؛
نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟
یا چه کس دیوار چین را بنا میکرد؟
یک اگر با یک برابر بود؛
پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد؟
یا که زیر ضربه شلاق له میگشت؟
یک اگر با یک برابر بود؛
پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟»
معلم ناله آسا گفت:
«بچهها در جزوههای خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست...»
انترنت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر