۱۳۹۲ آبان ۵, یکشنبه
نظافت بدن
شماره 147/یکشنبه 5 عقرب 1392/ 27 اکتوبر 2013
جان خوده ميشويم
خوده خوب پاك ميكنم
نميگردم من چتل
مادرمه دوست دارم
***
چم چم چم
چم چم چم
اميتا بچم
شيشته سر سنگ
ميخوره بادرنگ
كرمك هفت رنگ
ده قات بادرنگ
طرز اجرا:
دو طفل در مقابل هم ايستاده با خواندن اين ترانه دست هاي خودرا به همديگر ميزنند.
جان خوده ميشويم
خوده خوب پاك ميكنم
نميگردم من چتل
مادرمه دوست دارم
***
چم چم چم
چم چم چم
اميتا بچم
شيشته سر سنگ
ميخوره بادرنگ
كرمك هفت رنگ
ده قات بادرنگ
طرز اجرا:
دو طفل در مقابل هم ايستاده با خواندن اين ترانه دست هاي خودرا به همديگر ميزنند.
بازی طفلانه يک، دو، سه، چهار
شماره 147/یکشنبه 5 عقرب 1392/ 27 اکتوبر 2013
يك يگانه
دو دوگانه بودم
سه ثواب نداشتم
چار چاره نداشتم
پنج پنجه به پنجه
شش شيشه شكسته
هفت هفته به هفته
هشت هشته به هشته
نه نزده به نزده
ده دلده به دلده
حالا يك
حالادو
حالا سه
حالاچهار
حالا پنج
حالا شش
حالا هفت
حالا هشت
حالا نُه
حالا ده
حالا دلده به دلده
حالا پيران كنده
حالا اسپ سواري
مره كجاميبري
خانه مه
خانه مره تيار كو
كاسه تخمه تيار كو
حالا يك
حالا دو
حالا سه
حالاچهار
طرز اجرا:
دو طفل مقابل هم ايستاده باهم دست به دست ميزنند و هم زمان با آن این ترانه راميخوانند .
يك يگانه
دو دوگانه بودم
سه ثواب نداشتم
چار چاره نداشتم
پنج پنجه به پنجه
شش شيشه شكسته
هفت هفته به هفته
هشت هشته به هشته
نه نزده به نزده
ده دلده به دلده
حالا يك
حالادو
حالا سه
حالاچهار
حالا پنج
حالا شش
حالا هفت
حالا هشت
حالا نُه
حالا ده
حالا دلده به دلده
حالا پيران كنده
حالا اسپ سواري
مره كجاميبري
خانه مه
خانه مره تيار كو
كاسه تخمه تيار كو
حالا يك
حالا دو
حالا سه
حالاچهار
طرز اجرا:
دو طفل مقابل هم ايستاده باهم دست به دست ميزنند و هم زمان با آن این ترانه راميخوانند .
۱۳۹۲ مهر ۲۸, یکشنبه
ميـــوه عيـــدي
شنبه 27 میزان 1392/ 19 اکتوبر 2013
ميـــوه عيـــدي ره
اي جــان كـم بخــور
خــدا نــاكــــرده
تــو نشـــي ناجــور
***
ناجـــور كــه شـدي
كــاكـا داكتـــر دارد
يك پيچـــكاري كـلان
وقتي پيچـــكاري كـرد
باز مي شــي به گـريان
***
ميـــوه عيــــدي ره
اي جـان كــم بخـــور
خـــدا نــا كـــرده
تـو نشـــي ناجـــور
ميـــوه عيـــدي ره
اي جــان كـم بخــور
خــدا نــاكــــرده
تــو نشـــي ناجــور
***
ناجـــور كــه شـدي
كــاكـا داكتـــر دارد
يك پيچـــكاري كـلان
وقتي پيچـــكاري كـرد
باز مي شــي به گـريان
***
ميـــوه عيــــدي ره
اي جـان كــم بخـــور
خـــدا نــا كـــرده
تـو نشـــي ناجـــور
به حریم خصوصی فرزندتان احترام بگذارید
شنبه 27 میزان 1392/ 19 اکتوبر 2013
بچه ها به زمان مخصوص به خود، مالکیت خاص خود، مکان اختصاصی و پول جیب خرچ، نیاز دارند. این حق آنان است. تنهایی و خلوت به آنان این فرصت را می دهد که در مورد درون و ذهنشان و نیز در مورد استعداد و مالکیت شان و برای کسب فردیت، بدون دخالت دیگران تفکر کنند.
زمانی که به حریم خصوصی فرزندتان احترام می گذارید، او نیز به حریم خصوصی شما احترام می گذارد. زمانی که فرزندتان احساس می کند چیزهایی دارد که فقط متعلق به خودش است، احساس اهمیت و قدرت می کند. او شروع به تشخیص نیازهای شخصی اش می کند و ویژگی های منحصر به فردش را توسعه می دهد.
1. کودک شما هر روز زمانی را برای خودش و تنها بودن نیاز دارد. هر کسی برای خلوت کردن با خودش، تفکر، خیال بافی و طرح ریزی برنامه هایش نیاز به زمان تنهایی دارد. فراهم کننده ی این زمان باشید.
2. نسبت به بدن فرزندتان و قسمت های محرمانه اش، محترمانه و خردمندانه برخورد کنید.
3. هرگز اشیای متعلق به فرزندتان را، بدون رضایت او نفروشید یا دور نریزید. حتی اگر خودتان آن ها را خریده اید، چرا که آن ها متعلق به فرزندتان است.
4. به دارائیهای فرزندتان احترام بگذارید و قبل از این که چیزی از آن بردارید، از او اجازه بگیرید و آن را سر موعد و سالم به او برگردانید.
5. اطمینان حاصل کنید که فرزندتان تعدادی کتاب متعلق با خودش دارد. اسم او را روی آن ها بنویسید یا این که بر چسب شخصی روی آن بچسبانید.
6. برای فرزندتان در خانه، اتاقی یا مکانی خصوصی در نظر بگیرید تا مأوایی امن برای او باشد.
7. قبل از وارد شدن به اتاق فرزندتان در بزنید.
8. برای کودکان قبل از مکتب به صورت هفتگی پول جیب خرچ بدهید. در مورد زمان، تلاش، مهارت یا دانش استفاده از پول به او آگاهی بدهید. به او کارهایی را پیشنهاد کنید که می تواند با پول اضافه اش انجام دهد.
گروه روانشناسی باز
بچه ها به زمان مخصوص به خود، مالکیت خاص خود، مکان اختصاصی و پول جیب خرچ، نیاز دارند. این حق آنان است. تنهایی و خلوت به آنان این فرصت را می دهد که در مورد درون و ذهنشان و نیز در مورد استعداد و مالکیت شان و برای کسب فردیت، بدون دخالت دیگران تفکر کنند.
زمانی که به حریم خصوصی فرزندتان احترام می گذارید، او نیز به حریم خصوصی شما احترام می گذارد. زمانی که فرزندتان احساس می کند چیزهایی دارد که فقط متعلق به خودش است، احساس اهمیت و قدرت می کند. او شروع به تشخیص نیازهای شخصی اش می کند و ویژگی های منحصر به فردش را توسعه می دهد.
1. کودک شما هر روز زمانی را برای خودش و تنها بودن نیاز دارد. هر کسی برای خلوت کردن با خودش، تفکر، خیال بافی و طرح ریزی برنامه هایش نیاز به زمان تنهایی دارد. فراهم کننده ی این زمان باشید.
2. نسبت به بدن فرزندتان و قسمت های محرمانه اش، محترمانه و خردمندانه برخورد کنید.
3. هرگز اشیای متعلق به فرزندتان را، بدون رضایت او نفروشید یا دور نریزید. حتی اگر خودتان آن ها را خریده اید، چرا که آن ها متعلق به فرزندتان است.
4. به دارائیهای فرزندتان احترام بگذارید و قبل از این که چیزی از آن بردارید، از او اجازه بگیرید و آن را سر موعد و سالم به او برگردانید.
5. اطمینان حاصل کنید که فرزندتان تعدادی کتاب متعلق با خودش دارد. اسم او را روی آن ها بنویسید یا این که بر چسب شخصی روی آن بچسبانید.
6. برای فرزندتان در خانه، اتاقی یا مکانی خصوصی در نظر بگیرید تا مأوایی امن برای او باشد.
7. قبل از وارد شدن به اتاق فرزندتان در بزنید.
8. برای کودکان قبل از مکتب به صورت هفتگی پول جیب خرچ بدهید. در مورد زمان، تلاش، مهارت یا دانش استفاده از پول به او آگاهی بدهید. به او کارهایی را پیشنهاد کنید که می تواند با پول اضافه اش انجام دهد.
گروه روانشناسی باز
۱۳۹۲ مهر ۱۸, پنجشنبه
دلقک به اطفال مکتب تحفه داد
شماره 145/ پنجشنبه 18 میزان 1392/ 10 اکتوبر 2013
ناهید سیاووش میگوید:
هفته گذشته به مکتب ما دلقک آمده بود، دلقک لباس های مخصوص پوشیده بود که دندان هایش را خطرناک نشان میداد. معلم صاحب از من خواست با دلقک مصاحبه کنم. دلقک بطرف من آمد، مایکروفون بدستش بود، اول از دیدن دندان هایش ترسیدم، بعد فهمیدم که این لباس پوش است و چهره اصلی دلقک نیست.
دلقک از من خواست خود را معرفی کنم، خود را معرفی کردم و بار دیگر سوال کرد که: جنگ را خوش داری یا صلح را؟
من گفتم: صلح را.
بار دیگر سوال کرد: کثافات را دوست داری یا پاکی را؟
من گفتم: پاکی را.
با من خدا حاقظی کرده به طرف سطل زباله رفت، سطل زباله را آورد، چون سنگین بود در راه از دستش چپه شد و (مایک) هم داخل سطل زباله افتاد، دلقک به گریه افتاد و با گریه و ناله کثافات را دوباره به سطل انداخت. پایپ را گرفته گلهای مکتب را آبیاری کرد، بعداً شیشه های کلکین ها و دروازه ها را شست.
یکی از همصنفان ما دم دلقک را کش کرد و دم کنده شد، دلقک به گریه افتاده و با آه و ناله گفت: شما مرا دوست ندارید، من میخواهم از نزد شما بروم.
همصنفی ما از دلقک معذرت خواست و دلقک خوشحال شده او را عفو کرد.
همصنفی دیگر ما بالای پای دلقک پپسی را چپه کرد، دلقک بار دیگر به گریه افتاده گفت: من می فهمم که شما مرا دوست ندارید، من میخواهم از اینجا بروم.
آن همصنفی ما نیز از دلقک معذرت خواست. دلقک گفت: من بخاطر معذرت خواهی شما فریب نمی خورم، من می فهمم که شما مرا دوست ندارد، من دیگر هیچوقت نزد شما نمی آیم.
آن دو همصنفی ما تعهد سپردند که هیچوقت آن پیش آمد غلط شان را با دلقک تکرار نخواهند کرد. دلقک بار دیگر خوشحال شد و با موش و پشک و خرگوش و سایر حیوانات مشوره نمود تا به آنها قصه انگک، بنگک و کلوله سنگک را بگوید.
در ختم قصه دلقک آمده گفت: برای شما تحفه میدهم و بکس مکتب و کتابهای شیر سلطان درخت میکارد، شیر سلطان و شهر کثیف، زباله من به کجا میرود، شهر پاک و سرسبز با شیر سلطان و اطفال نازنین، آروغ دیو زباله و یک درجن قلم رنگه را با کتابهای نقاشی به ما تحفه داد.
ناهید سیاووش میگوید:
هفته گذشته به مکتب ما دلقک آمده بود، دلقک لباس های مخصوص پوشیده بود که دندان هایش را خطرناک نشان میداد. معلم صاحب از من خواست با دلقک مصاحبه کنم. دلقک بطرف من آمد، مایکروفون بدستش بود، اول از دیدن دندان هایش ترسیدم، بعد فهمیدم که این لباس پوش است و چهره اصلی دلقک نیست.
دلقک از من خواست خود را معرفی کنم، خود را معرفی کردم و بار دیگر سوال کرد که: جنگ را خوش داری یا صلح را؟
من گفتم: صلح را.
بار دیگر سوال کرد: کثافات را دوست داری یا پاکی را؟
من گفتم: پاکی را.
با من خدا حاقظی کرده به طرف سطل زباله رفت، سطل زباله را آورد، چون سنگین بود در راه از دستش چپه شد و (مایک) هم داخل سطل زباله افتاد، دلقک به گریه افتاد و با گریه و ناله کثافات را دوباره به سطل انداخت. پایپ را گرفته گلهای مکتب را آبیاری کرد، بعداً شیشه های کلکین ها و دروازه ها را شست.
یکی از همصنفان ما دم دلقک را کش کرد و دم کنده شد، دلقک به گریه افتاده و با آه و ناله گفت: شما مرا دوست ندارید، من میخواهم از نزد شما بروم.
همصنفی ما از دلقک معذرت خواست و دلقک خوشحال شده او را عفو کرد.
همصنفی دیگر ما بالای پای دلقک پپسی را چپه کرد، دلقک بار دیگر به گریه افتاده گفت: من می فهمم که شما مرا دوست ندارید، من میخواهم از اینجا بروم.
آن همصنفی ما نیز از دلقک معذرت خواست. دلقک گفت: من بخاطر معذرت خواهی شما فریب نمی خورم، من می فهمم که شما مرا دوست ندارد، من دیگر هیچوقت نزد شما نمی آیم.
آن دو همصنفی ما تعهد سپردند که هیچوقت آن پیش آمد غلط شان را با دلقک تکرار نخواهند کرد. دلقک بار دیگر خوشحال شد و با موش و پشک و خرگوش و سایر حیوانات مشوره نمود تا به آنها قصه انگک، بنگک و کلوله سنگک را بگوید.
در ختم قصه دلقک آمده گفت: برای شما تحفه میدهم و بکس مکتب و کتابهای شیر سلطان درخت میکارد، شیر سلطان و شهر کثیف، زباله من به کجا میرود، شهر پاک و سرسبز با شیر سلطان و اطفال نازنین، آروغ دیو زباله و یک درجن قلم رنگه را با کتابهای نقاشی به ما تحفه داد.
۱۳۹۲ مهر ۱۱, پنجشنبه
به پیشواز روز خجستۀ آموزگار
شماره 144/ پنجشنبه 11 میزان 1392/ 3 اکتوبر 2013
آقای صبور نریمان در ستایش از مقام آموزگار دو شعر زیبا ارسال نموده اند که آنرا به پیشواز روز آموزگار به توجه خوانندگان عزیز میرسانیم:
زبان معرفت
اي معلم اي زبان معرفت
رهنماي رهروان معرفت
منبع انوار علم و فن تويي
اي تو شمس آسمان معرفت
هر زمان بامهر و الفت ميدهي
درسهايي از جهان معرفت
قلب ما راتو منور كرده اي
باچراغ و بابيان معرفت
بي تو ممكن نيست كار مملكت
اي تو بحر علم وكان معرفت
تاكه دنيا هست هستي ارجمند
اي معلم اي نشان معرفت
***
معلم
اي معلم رهبر برنا و پير
اي تودست آدمي را دستگير
ازتو يابد قلب هاي ما صفا
از تو گردد چشم هاي ما بصير
ازتو يابد اهل دانش اعتبار
از تويابد هر چه دانشمند سرير
ميرهاني پيروانت را زجهل
مي نمايي رهروانت را مسير
هركه باشد بي نصيب در س تو
نزد مردم ميشود آخر حقير
ميستايم من ترا از جان و دل
اي معلم اي معزز اي خبير
آقای صبور نریمان در ستایش از مقام آموزگار دو شعر زیبا ارسال نموده اند که آنرا به پیشواز روز آموزگار به توجه خوانندگان عزیز میرسانیم:
زبان معرفت
اي معلم اي زبان معرفت
رهنماي رهروان معرفت
منبع انوار علم و فن تويي
اي تو شمس آسمان معرفت
هر زمان بامهر و الفت ميدهي
درسهايي از جهان معرفت
قلب ما راتو منور كرده اي
باچراغ و بابيان معرفت
بي تو ممكن نيست كار مملكت
اي تو بحر علم وكان معرفت
تاكه دنيا هست هستي ارجمند
اي معلم اي نشان معرفت
***
معلم
اي معلم رهبر برنا و پير
اي تودست آدمي را دستگير
ازتو يابد قلب هاي ما صفا
از تو گردد چشم هاي ما بصير
ازتو يابد اهل دانش اعتبار
از تويابد هر چه دانشمند سرير
ميرهاني پيروانت را زجهل
مي نمايي رهروانت را مسير
هركه باشد بي نصيب در س تو
نزد مردم ميشود آخر حقير
ميستايم من ترا از جان و دل
اي معلم اي معزز اي خبير
اشتراک در:
پستها (Atom)
خواهران وبرادران ! بیایید با پرندگان مهربان باشیم
عکس از فیسبوک
-
قصه های مثنوی معنوی به اطفال-دفتر دوم به کوشش محمد داود سیاووش از چاپ برآمد. طراح پشتی و صفحه آرای این مجموعه کاووس سیاووش و حروف نگاران...
-
کاووس سیاووش هنگامیکه در صنف چهارم لیسه عبدالهادی داوی در سال 1384 درس میخواند، در مصاحبه با خبرنگار «انیس» تحت عنوان «تشویق، راز ...
-
به انتخاب: احمد کاووس سیاووش موشکی ره به جوال گندم داشت چشم خود را به مال مردم داشت روزکی در خیال حلوا شد سر کندوی آرد بالا شد در تلک تنتلی ...