جمع آوری و نگارش احمد کاووس سیاووش
مورچه و چرچرک پهلوی هم خانه داشتند، در روز های تابستان مورچه هر روز از خانه می بر آمد و چیزی از آذوقه برای ذخیره زمستان به خانه می آورد. اما چرچرک از صر صبح تا نیمه های شب ترانه می خواند و خوشگذرانی می کرد. فصل تابستان و خزان گذشت، زمستان رسید و برفباری شدیدی شد. مورچه که خانه اش را از مواد خوراکه پُر کرده بود، بی خیال و راحت در گوشه یی نشست و به تماشای برفباری پرداخت، اما چرچرک پس از لحظه یی گرسنه شد و هر قدر جستجو کرد چیزی برای خوردن در خانه نیافت. با سر افگندگی به خانه مورچه رفته از او چیزی برای خوردن خواست، مورچه گفت:«دوست عزیز تو در تابستان نغمه سرایی می کردی و من زحمت می کشیدم، حالا که وقت نغمه سرایی نیست به عوض خواستن چیزی برای خوردن از من به روی برف ها اتن بینداز.»
مورچه و چرچرک پهلوی هم خانه داشتند، در روز های تابستان مورچه هر روز از خانه می بر آمد و چیزی از آذوقه برای ذخیره زمستان به خانه می آورد. اما چرچرک از صر صبح تا نیمه های شب ترانه می خواند و خوشگذرانی می کرد. فصل تابستان و خزان گذشت، زمستان رسید و برفباری شدیدی شد. مورچه که خانه اش را از مواد خوراکه پُر کرده بود، بی خیال و راحت در گوشه یی نشست و به تماشای برفباری پرداخت، اما چرچرک پس از لحظه یی گرسنه شد و هر قدر جستجو کرد چیزی برای خوردن در خانه نیافت. با سر افگندگی به خانه مورچه رفته از او چیزی برای خوردن خواست، مورچه گفت:«دوست عزیز تو در تابستان نغمه سرایی می کردی و من زحمت می کشیدم، حالا که وقت نغمه سرایی نیست به عوض خواستن چیزی برای خوردن از من به روی برف ها اتن بینداز.»
بسیار عالی وپند آموز
پاسخحذف