۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

كچل كفترباز

شماره 73/يكشنبه 7 قوس 1389/ 28 نومبر 2010
2
پادشاه و حاجی علی کارخانه دار و دیگر پولداران نشسته بودند صحبت میکردند و معطل مانده بودند که کدام دزد زبردست است که در یک شب به این همه خانه دستبرد زده و اینقدر مال و ثروت با خود برده. در این وقت وزیر وارد شد و گفت: پادشاه، چیز غریبی روی داده. کچل خودش نیست اما چوب کفترپرانیاش پشت بام کفتر میپراند و کسی را نمیگذارد به کفترها نزدیک شود.پادشاه گفت: کچل را بگیرید بیارید پیش من.
وزیر گفت: پادشاه، عرض شد که کچل هیچ جا پیدایش نیست. توی آلونک، ننهاش تنهاست. هیچ خبری هم از کچل ندارد.حاجی علی کارخانهدار گفت: پادشاه، هر چه هست زیر سر کچل است. از نشانههاش میفهمم که به خانه همه ما هم کچل دستبرد زده.
آنوقت قضیه نیست شدن عسل و خامه و چایی را گفت. یکی دیگر از پولدارها گفت: جلو چشم خودم گردن بند زنم از گردنش نیست شد. انگار بخار شد و به هوا رفت.
یکی دیگر گفت: من هم دیدم که آینه قاب طلایی مان از تاقچه به هوا بلند شد و راه افتاد، تا آمدم به خودم بجنبم که دیدم آینه نیست شد. حاجی علی راست میگوید، این کارها همه اش زیر سر کچل است.
پادشاه عصبانی شد و امر کرد که قشون آماده شود و برود خانه کچل را محاصره کند و زنده یا مردهاش را بیاورد. درست در همین وقت دختر پادشاه با کنیز محرم رازش نشسته بود و دوتایی حرف میزدند. کنیز که تازه از پیش پیرزن برگشته بود میگفت: خانم، ننه کچل گفت که کچل زنده است و حالش هم خیلی خوب است. امشب میفرستمش میآید پیش دختر پادشاه با خودش حرف میزند…دختر پادشاه با تعجب گفت: کچل میآید پیش من؟ آخر چطور میتواند از میان این همه قراول و قشون بگذرد و بیاید؟ کاش که بتواند بیاید!..
کنیز گفت: خانم، کچلها هزار و یک فن بلدند. شب منتظرش میشویم. حتماً میآید.
در این موقع از پنجره نگاه کردند دیدند قشون خانه کچل را مثل نگین انگشتری در میان گرفته است. دختر پادشاه گفت: اگر هزار جان هم داشته باشد، یکی را سالم نمیتواند درببرد. طفلکی کچل من!..حالا دیگر کفترها پشت بام نشسته بودند و دانه میخوردند. چوب کفترپرانی راست ایستاده بود، بز داشت مرتب خار میخورد و گلولههای سخت و سرشکن پس میانداخت. قشون آماده ایستاده بود. رییس قشون بلند بلند میگفت: آهای کچل، تو اگر هزار جان هم داشته باشی، یکی را نمیتوانی سالم درببری. خیال کردی… هر چه زودتر تسلیم شو وگرنه تکه بزرگت گوشت خواهد بود… پیرزن در آلونک از ترس بر خود میلرزید. صدای چرخش دیگر به گوش نمیرسید. از سوراخ سقف نگاه کرد اما چیزی ندید. در اینوقت کچل به کفترهاش میگفت: کفترهای خوشگل من، مگر نمیبینید بز چکار میکند؟ برای شما گلوله میسازد. یک کاری بکنید و دلم را شاد کنید و ننهام را راضی کنید… کفترها دایره شدند و پچ و پچی کردند و به هوا بلند شدند و گم شدند.رییس قشون دوباره گفت: آهای کچل، این دفعه آخر است که میگویم. به تو امر میکنیم حقه بازی و شیطنت را کنار بگذاری. تو نمیتوانی با ما در بیفتی. آخرش گرفتار میشوی و آنوقت دیگر پشیمانی سودی ندارد. هر کجا هستی بیا تسلیم شو!..کچل فریاد زد: جناب رییس قشون، خیلی ببخشید که معطلتان کردم. داشتم بند تنبانم را محکم میکردم، الانه خدمتتان میرسم. شما یک سیگاری روشن بکنید آمدم.
رییس قشون خوشحال شد که بدون دردسر کچل را گیر آورده. سیگاری آتش زد و گفت: عجب حقه ای!.. صدایت از کدام گوری میآید؟
کچل گفت: از گور بابا و ننهات!..
رییس قشون عصبانی شد و داد کشید: فضولی موقوف!.. خیال کردی من کی هستم داری با من شوخی میکنی؟..
در اینوقت صدها کفتر از چهار گوشه آسمان پیدا شدند. کفترهای خود کچل هم وسط آنها بودند. بز تند تند خار میخورد و گلوله پس میانداخت. کچل گلوله ای برداشت و فریاد کرد: جناب رییس قشون، نگاه کن ببین من کجام. و گلوله را پراند طرف رییس قشون. رییس قشون سرش را بالا گرفته بود و سیگار بر گوشه لب، داشت به هوا نگاه میکرد که گلوله خورد وسط دو ابرویش و دادش بلند شد. قشون از جا تکان خورد. اما کفترها مجال بشان ندادند. گلوله بارانشان کردند. گلولهها را به منقار میگرفتند و اوج میگرفتند و بر سر و روی قشون پرتاب میکردند. گلولهها بر سر هر کي میافتاد میشکست. شب، قشون عقب نشست. کچل بز و کفترهاش را برداشت و پایین آمد. آن یکی کفترها هم بازگشتند.پیرزن از پولهایی که کچل داده بود شام راست راستکی پخته بود. مثل هر شب شام دروغی نبود: یک تکه نان خشک یا کمی آش بلغور یا همان نان خالی که روش آب پاشیده باشند. برای کفترها هم گندم خریده بود. بز هم ینجه و جو خورد.پس از شام پیرزن به کچل گفت: حالا کلاه را سرت بگذار و پاشو برو پیش دختر پادشاه. من به او قول دادهام که ترا پیشش بفرستم.
کچل گفت: ننه، آخر ما کجا و دختر پادشاه کجا؟
پیرزن گفت: حالا تو برو ببین حرفش چیه…
کچل کلاه را سرش گذاشت و رفت. از میان قراولها و سربازها گذشت و وارد اتاق دختر پادشاه شد. دختر پادشاه با کنیز محرم رازش شام میخورد. حالش خوب شده بود، به کنیز میگفت: اگر کچل بداند چقدر دوستش دارم، یک دقیقه هم معطل نمیکند. اما میترسم گیر قراولها بیفتد و کشته شود. دلم شور میزند. کنیز گفت: آره، خانم، من هم میترسم. پادشاه امر کرده امشب قراولها را دو برابر کنند. پسر وزیر را هم رییسشان کرده.کچل آمد نشست کنار دختر پادشاه و شروع کرد به خوردن. شام پلو مرغ بود با چند نوع مربا و کوکو و آش و اینها. خانم و کنیز یک دفعه دیدند که یک طرف كاسه دارد تند تند خالی میشود و یک ران مرغ هم کنده شد و نیست شد. کنیز گفت: خانم، تو هر چه میخواهی خیال کن، من حتم دارم کچل داخل اتاق است. این کار، کار اوست. نگفتم کچلها هزار و یک فن بلدند!..دختر پادشاه شاد شد و گفت: کچل جانم، اگر در اتاق هستی خودت را نشان بده. دلم برایت یک ذره شده.
کچل صدايش را درنیاورد. کنیز گفت: خانم، ممکن است برای خاطر من بیرون نمیآید. من میروم مواظب قراولها باشم…
کنیز که رفت کچل کلاهش را برداشت. دختر پادشاه یکهو دید کچل نشسته پهلوی خودش. خوشحال شد و گفت: کچل، مگر نمیدانی من عاشق بیقرار توام؟ بیا مرا بگیر، جانم را خلاص کن. پادشاه میخواهد مرا به پسر وزیر بدهد.
کچل گفت: آخر خانم، تو یک شاهزاده ای، چطور میتوانی در آلونک دودگرفته ما بند شوی؟
دختر پادشاه گفت: من اگر پیش تو باشم همه چیز را میتوانم تحمل کنم.
کچل گفت: من و ننهام زورکی زندگی خودمان را درمیآوریم، شکم تو را چه طور سیر خواهیم کرد؟ خودت هم که شاهزاده ای و کاری بلد نیستی.
دختر پادشاه گفت: یک کاری یاد میگیرم.
کچل گفت: چه کاری؟
دختر گفت: هر کاری تو بگویی…
کچل گفت: حالا شد. به ننهام میگویم پشم ریسی یادت بدهد. تو چند روزی صبر کن، من میآیم خبرت میکنم که کی از اینجا در برویم.
کچل و دختر گرم صحبت باشند، به تو بگویم از پسر وزیر که رییس قراولها بود و عاشق دختر پادشاه.
کچل وقتی پیش دختر میآمد دیده بود که پسر وزیر روی چوكي خم شده و خوابیده. عشقش کشیده بود و شمشیر و نیزه او را برداشته بود و با خودش آورده بود. پسر وزیر وقتی بیدار شد و اسلحهاش را ندید، فهمید که کچل آمده و کار از کار گذشته. فوری تمام قراولها را هم به اتاق دختر پادشاه فرستاد. قراول دم در کنیز را دید. زور زد و در را باز کرد و کچل و دختر پادشاه را گرم صحبت دید. زود در را بست و فریاد زد که: کچل اینجاست. زود بیایید!… کچل اینجاست. پسر وزیر و دیگران دوان دوان آمدند. پادشاه به هیاهو بیدار شد و بر تخت نشست و امر کرد زنده یا مرده ی کچل را پیش او بیاورند. رییس قراولها که همان پسر وزیر باشد، و چند تای دیگر وارد اتاق دختر شدند. دختر پادشاه روی تختش دراز کشیده بود و قصه میخواند. از کچل خبری نبود. پسر وزیر که عاشق دختر هم بود ازش پرسید: شاهزاده خانم، تو ندیدی این کچل کجا رفت؟ قراول میگوید یک دقیقه پیش اینجا بود.دختر به تندی گفت: پدرم پاک بی غیرت شده. به شما اجازه میدهد شبانه وارد اتاق دختر مریضش بشوید و شما هم رو دارید و این حرفها را پیش میکشید. زود بروید بیرون!
پسر وزیر با ادب و احترام گفت: شاهزاده خانم، امر خود پادشاه است که تمام سوراخ سنبهها را بگردیم. من مأمورم و تقصیری ندارم.
آنوقت همه جای اتاق را گشتند. چیزی پیدا نشد مگر شمشیر و نیزه پسر وزیر که کچل با خودش آورده بود و زیر تخت قایمش کرده بودند. پسر وزیر گفت: شاهزاده خانم، اینها مال من است. کچل ازم ربوده. اگر خودش اینجا نیست، پس اینها اینجا چکار میکند؟ من به پادشاه گزارش خواهم داد. در این موقع کچل پهلوی دختر پادشاه ایستاده بود و بیخ گوشی برايش میگفت: تو نترس، دختر، چیزی به روی خودت نیار. همین زودیها دنبالت میآیم. بعد، از وسط قراولها گذشت و دم در رسید. سه چهار نفر در آستانه در ایستاده بودند و گذشتن ممکن نبود. خواست شلوغی راه بیندازد و در برود که یکهو پایش به چیزی خورد و کلاهش افتاد.کچل هر قدر زبان ریزی کرد که کلاهم را به خودم بده، بد است سر برهنه پیش پادشاه بروم، پسر وزیر گوش نکرد. پادشاه غضبناک بر تخت نشسته بود و انتظار میکشید. وقتی کچل پیش تختش رسید داد زد: حرامزاده، هر غلطی کردی به جای خود- خانه مردم را چاپیدی، قشون مرا محو کردی، اما دیگر با چه جرئتی وارد اتاق دختر من شدی؟ همین الان امر میکنم وزیرم بیاید و سرب داغ به گلویت بریزد.کچل گفت: پادشاه هر چه امر بکنی راضی ام. اما اول بگو دستهام را باز بکنند و کلاهم را به خودم بدهند که بی ادبی میشود پیش پادشاه دست به سینه نباشم و سربرهنه بایستم.
پادشاه امر کرد که دستهاش را باز کنند و کلاهش را به خودش بدهند. پسر وزیر خواست کلاه را ندهد، اما جرئت نکرد حرف روی حرف پادشاه بگوید و کلاه را داد و دستهاش را باز کرد. کچل کلاه را سرش گذاشت و ناپدید شد. پادشاه از جا جست و داد زد: پسر کجا رفتی؟ چرا قایم باشک بازی میکنی؟ پسر وزیر ترسان ترسان گفت: قربان، هیچ جا نرفته، زیر کلاه قایم شده، امر کن درها را ببندند، الان در میرود. کچل تا خواست به خودش بجنبد و جیم شود که دید حسابی تو تله افتاده است. قراولها اتاق پادشاه را دوره کردند به طوری که حتی موش هم نمیتوانست سوراخی پیدا کند و دربرود. پادشاه وقتی دید کچل گیر نمیآید جلاد خواست. جلاد آمد. پادشاه امر کرد: جلاد، بزن گردن پسر حرامزاده وزیر را!.. پسر وزیر به دست و پا افتاد و التماس کرد. پادشاه گفت:حرامزاده، تو که میدانستی کلاه نمدی کچل چطور کلاهی است چرا به من نگفتی؟.. جلاد، رحم نکن بزن گردنش را!.. و بدین ترتیب پسر وزیر نصف شب گذشته کشته شد.حالا به تو بگویم از دختر پادشاه. وقتی دید کچل تو هچل افتاد و پسر وزیر کشته شد، به کنیزش گفت: هیچ میدانی که اگر وزیر بیاید پای ما را هم به میان خواهد کشید؟ پس ما دست روی دست بگذاریم و بنشینیم که چی؟ پاشو برویم پیش ننه کچل. بلکه کاری شد و کردیم. طفلک کچل جانم دارد از دست میرود. قراولها سرشان چنان مصروف بود که ملتفت رفتن اینها نشدند. پیرزن در خانه تنها نشسته بود و پشم میرشت. بز و کفترها خوابیده بودند. دختر پادشاه به پیرزن گفت که کچل چطوري تو هچل افتاد و حالا باید یک کاری کرد. پیرزن فکری کرد و رفت بز را بیدار کرد، کبوترها را بیدار کرد و گفت: آهای بز ریشوی زرنگم، آهای کفترهای خوشگل کچلکم، پسرم در خانه پادشاه تو هچل افتاده. یک کاری بکنید، دل کچلکم را شاد کنید و مرا راضیام کنید. این هم دختر پادشاه است و میخواهد عروسم بشود، از غم آزادش کنید!..بز خوردنی خواست، پیرزن و دخترها برایش خار و برگ درخت توت آوردند. کفترها رفتند دوستان خود را آوردند. بز بنا کرد به خوردن و گلوله پس انداختن. پیرزن تنور را آتش کرد، ساج رویش گذاشت که برای کفترها گندم برشته کند. کفترها گندم میخوردند و گلولهها را برمیداشتند و به هوا بلند میشدند و آنها را میانداختند بر سر و روی قشون و قراول. در تاریکی شب کسی کاری از دستش برنمیآمد. حالا وزیر هم خبردار شده بود آمده بود. به پادشاه گفت: پادشاه، اگر یکی دو ساعت اینطوري بگذرد کفترها در و دیوار را بر سرمان خراب میکنند، بهتر است کچل را رها کنیم بعد بنشینیم یک فکر درست و حسابی بکنیم. پادشاه سخن وزیر را پسندید. امر کرد درها را باز کردند و خودش بلند بلند گفت: آهای کچل، بیا برو گورت را از اینجا گم کن!.. روزی بالاخره به حسابت میرسم. چند دقیقه در سکوت گذشت. کچل از حیاط داد زد: قربان، از فرصت استفاده کرده به خدمتتان عرض میکنم که هیچ جا با خواستگار اینطوری رفتار نمیکنند…پادشاه گفت: احمق، تو کجا و خواستگاری دختر پادشاه کجا؟
کچل گفت: پادشاه، دخترت را بده من، بگویم کفترها آرام بگیرند. من و دخترت عاشق و معشوقیم.
پادشاه گفت: من دیگر همچو دختر بیحیایی را لازم ندارم. همین حالا بیرونش میکنم…
پادشاه چند تا از نوکرها را دنبال دخترش فرستاد که دستش را بگیرند و از خانه بیرونش کنند. نوکرها رفتند و برگشتند گفتند: پادشاه، دخترت خودش در رفته. کچل دیگر چیزی نگفت و اشارهای به کفترها کرد و رفت به خانهاش. ننهاش، دختر پادشاه و کنیزش شیر داغ کرده میخوردند.کچل با مختصر زر و زیوری که دختر پادشاه آورده بود و با پولی که خودش و ننهاش و دختر پادشاه به دست میآوردند، خانه و زندگی خوبی ترتیب داد. اما هنوز خارکنی میکرد و کفتر میپراند و بزش را زیر درخت توت میبست و ننهاش و زنش در خانه پشم میرشتند و زندگیشان را درمیآوردند. کنیز را هم آزاد کرده بودند رفته بود شوهر کرده بود. او هم برای خودش صاحب خانه و زندگی شده بود. حاجی علی کارخانهدار و دیگران هنوز هم پیش پادشاه میآمدند و از دست کچل دادخواهی میکردند، به خصوص که کچل باز گاهگاهی به ثروتشان دستبرد میزد. البته هیچوقت چیزی برای خودش برنمیداشت. پادشاه و وزیر هم هر روز مینشستند برای کچل و کفترهاش نقشه میکشیدند و کلک جور میکردند. پادشاه پسر کوچک وزیر را رییس قراولها کرده بود و دهن وزیر را بسته بود که چیزی درباره کشته شدن پسر بزرگش نگوید…همه قصه گوها میگویند که « قصه ما به سر رسید». اما من یقین دارم که قصه ما هنوز به سر نرسیده. روزی البته دنبال این قصه را خواهیم گرفت…Ÿ

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

مسی توانست کشورش را به پیروزی مقابل برزیل برساند

آرژانتین با تک گل لیونل آندرس مسی توانست در مسابقه دوستانه که بین این تیم و برزیل در دوهه برگزار شده بود به پیروی برسد. البته کار کرد لیونل مسی در این بازی قابل قدر بود چنانکه در اول برزیلی ها توانستند یک شوت به سوی دروازه حریف شلیک کنند که به پایه گل برخورد کند، مسی نیز نگذاشت تا تیمش ضعیف معلوم شود و او هم یک شوتی از راه دور را به سوی دروازه برزیل شلیک کرد که آنهم به پایه گل برخورد کرده و از خوشبختی برزیلی ها به خارج میدان رفت.
تا دقایق 90 این بازیکن فقط خواست تا گل ساز باشد و شیوه گل ساختن را پیش گرفته بود اما بعد از دقیقه 90 که دو دقیقه وقت اضافه برای این بازی در نظر گرفته شد فهمید که با این گلسازی های او چیزی ساخته و پرداخته نمیشود که در نتیجه یک حرکت انفجاری درست در دقیقه 92 برای آرژانتین گل زنی کرد که این اولین گل مسی علیه تیم برزیل بود که بالاخره این مسابقه به نتیجه یک بر صفر به نفع آرژانتین خاتمه یافت.
البته قابل یاد آوریست که بر اساس آمار سایت گل مسی در این بازی درجه 8.0 را به دست آورده مرد بازی شناخته شد.

کچل کفترباز

یکشنبه 30 عقرب 1389/ 21 نومبر 2010

برادران و خواهران عزیز! بخاطر رشد قدرت تخیل نویسندگی و داستان نویسی شما عزیزان در این شماره خواستیم تا برای شما یکی از شهکار های صمد بهرنگی را به نشر بسپاریم :

در زمانهای قدیم کچلی با ننة پیرش زندگی میکرد. خانه شان حیاط کوچکی داشت با یک درخت توت که بز سیاه کچل پای آن میخورد و نشخوار میکرد و ریش میجنباند و زمین را با ناخنهاش میکند و بع بع میکرد. اتاقشان رو به قبله بود با یک پنجرة کوچک و تنوری در وسط و سکویی در بالا و سوراخی در سقف رو به آسمان برای دود و نور و هوا و اینها. پنجره را کاغذ کاهی چسبانده بودند، به جای شیشه. دیوارها کاهگل بود، دورادورش تاقچه و رف. کچل صبحها میرفت به صحرا، خار و علف میکند و پشته میکرد و میآورد به خانه، مقداری را به بز میداد و باقی را پشت بام تلنبار میکرد که زمستان بفروشد یا باز به بزش بدهد. بعد از ظهرها کفتر میپراند. کفترباز خوبی بود. ده پانزده کفتر داشت. سوت هم قشنگ میزد. پیرزن صبح تا شام پشت چرخ پشم ریسی اش مینشست و پشم میرشت. مادر و پسر (اینطور) زندگیشان را در میآوردند.خانة پادشاه روبروی خانة اینها بود. عمارت بسیار زیبایی بود که عقل از تماشای آن حیران میشد. دختر پادشاه عاشق کچل شده بود. هر وقت که کچل پشت بامشان کفتر میپراند دختر هم با کلفت ها و کنیزهاش به ایوان می آمد و تماشای کفتر بازی کچل را میکرد به سوتش گوش میداد. گاهی هم با چشم و اشاره چیزهایی به کچل میگفت. اما کچل اعتنایی نمیکرد. طوری رفتار میکرد که انگاری ملتفت دختر نیست. اما راستش، کچل هم عاشق بیقرار دختر پادشاه بود ولی نمیخواست دختر این را بداند. میدانست که پادشاه هیچوقت نمیآید دخترش را به یک بابای کچل بدهد که در دار دنیا فقط یک بز داشت و ده پانزده تا کفتر و یک ننة پیر. و اگر هم بدهد دختر پادشاه نمیتواند در آلونک دود گرفتة آنها بند شود و بماند.دختر پادشاه هر کاری میکرد نمیتوانست کچل را به حرف بیاورد. حتی روزی دل گوسفندی را سوراخ سوراخ کرد و جلو پنجره اش آویخت، اما کچل باز به روی خود نیاورد. کنار تل خارها کفترهاش را میپراند و سوت میکشید و به صدای چرخ ننه اش گوش میداد. آخر دختر پادشاه مریض شد و افتاد. دیگر به ایوان نمیآمد و از پنجره تماشای کچل را نمیکرد. پادشاه تمام حکیم ها را بالای سر دخترش جمع کرد. هیچ کدام نتوانست او را خوب بکند. همة قصه گوها در این جور جاها میگویند« دختر پادشاه راز دلش را بر کسی فاش نکرد». از ترس یا از شرم و حیا. اما من میگویم که دختر پادشاه راز دلش را به پادشاه گفت. پادشاه وقتی شنید دخترش عاشق کچل کفترباز شده عصبانی شد و داد زد: اگر یک دفعةدیگر هم اسم این کثافت را بر زبان بیاری، از شهر بیرونت میکنم. مگر آدم قحط بود که عاشق این کثافت شدی؟ ترا خواهم داد به پسر وزیر. والسلام. دختر چیزی نگفت. پادشاه رفت بر تخت نشست و وزیر را پیش خواند و گفت: وزیر، همین امروز باید کفترهای کچل را سر ببری و قدغن کنی که دیگر پشت بام نیاید. وزیر چند تا از نوکرهای ورزشکار خودش را فرستاد به خانة کچل. کچل از همه جا بیخبر داشت کفترها را دانه میداد که نوکرهای ورزشکار به خانه ریختند و در یک چشم به هم زدن کفترها را سربریدند و کچل را کتک زدند و تمام بدنش را آش و لاش کردند و برگشتند. یک پای چرخ پیرزن را هم شکستند، کاغذهای پنجره را هم پاره کردند و برگشتند.کچل یک هفتة تمام جنب نخورد. توی آلونکشان خوابیده بود و ناله میکرد. پیرزن مرهم به زخمهاش میگذاشت و نفرین میکرد. سر هفته کچل آمد نشست زیر درخت توت که کمی هواخوری بکند و دلش باز شود. داشت فکر میکرد کفترهاش را کجا خاک کند که صدایی بالای سرش شنید. نگاه کرد دید دو تا کبوتر نشسته اند روی درخت توت و حرف میزنند.یکی از کبوترها گفت: خواهر جان، تو این پسر را میشناسی اش؟دیگری گفت: نه، خواهر جان.کبوتر اولی گفت: این همان پسری است که دختر پادشاه از عشق او مریض شده و افتاده و پادشاه به وزیرش امر کرده، وزیر و نوکرهاش را فرستاده کفترهای او را کشته اند و خودش را کتک زده اند و به این روزش انداخته اند. پسر به فکر این است که کفترهاش را کجا چال بکند.کبوتر دومیگفت: چرا چال میکند؟کبوتر اولی گفت: پس تو میگویی چکار بکند؟کبوتر دومیگفت: وقتی ما بلند میشویم چهار تا برگ از زیر پاهامان میافتد، اگر آنها را به بزش بخوراند و از شیر بز به سر و گردن کفترهاش بمالد کفترها زنده میشوند و کارهایی هم میکنند که هیچ کفتری تاکنون نکرده...کبوتر اولی گفت: کاش که پسر حرفهای ما را بشنود!..کفترها بلند شدند به هوا. چهار تا برگ از زیر پاهاشان جدا شد. کچل آنها را در هوا گرفت و همانجا داد بز خورد و پستانهاش پر شیر شد. کچل بادیه آورد. بز را دوشید و از شیرش به سر و گردن کفترهاش مالید. کفترها دست و پایی زدند زنده شدند کچل را دوره کردند. پیرزن به صدای پرزدن کفترها بیرون آمد. کچل احوال کفترها را به او گفت.پیرزن گفت: پسر جان، دست از کفتر بازی بردار دیگر. این دفعه اگر پشت بام بروی پادشاه میکشدت.کچل گفت: ننه، کفترهای من دیگر از آن کفترهایی که تا حال دیده ای، نیستند. نگاه کن...آنوقت کچل به کفترهاش گفت: کفترهای خوشگل من، یک کاری بکنید و دلم را شاد کنید و ننه ام را راضی کنید. کفترها دایره شدند و پچ و پچ کردند و یکهو به هوا بلند شدند رفتند. کچل و ننه اش ماتشان برد. مدتی گذشت. از کفترها خبری نشد.پیرزن گفت: این هم وفای کفترهای خوشگل تو!..حرف پیرزن تمام نشده بود که کفترها در آسمان پیدایشان شد. یک کلاه نمدی با خودشان آورده بودند. کلاه را دادند به کچل.پیرزن گفت: عجب سوقاتی گرانبهایی برایت آوردند. حالا ببین اندازة سرت است یا نه.کچل کلاه نمدی را سرش گذاشت و گفت: ننه، بم میآید. نه؟پیرزن با تعجب گفت: پسر، تو کجایی؟کچل گفت: ننه، من همینجام.پیرزن گفت: کلاه را بده من ببینم.کچل کلاه را برداشت و به ننه اش داد. پیرزن آن را سرش گذاشت. کچل فریاد کشید: ننه، کجا رفتی؟پیرزن جواب نداد. کچل مات و متحیر دوروبرش را نگاه میکرد. یکهو دید صدای چرخ ننه اش بلند شد. دوید به اتاق. دید چرخ خود به خود میچرخد و پشم میریسد. حالا دیگر فهمید که کلاه نمدی خاصیتش چیست. گفت: ننه، دیگر اذیتم نکن کلاه را بده بروم یک کمی خورد و خوراک تهیه کنم. دارم از ضعف و گرسنگی میمیرم.پیرزن گفت: قسم بخور دست به مال حرام نخواهی زد، کلاه را بدهم.کچل گفت: قسم میخورم که دست به چیزهایی نزنم که برای من حرامند.پیرزن کلاه را به کچل داد و کچل سرش گذاشت و بیرون رفت.چند محله آن طرفتر حاجی علی پارچه باف زندگی میکرد. چند تا کارخانه داشت و چند صد تا کارگر و نوکر و کلفت. کچل راه میرفت و به خودش میگفت: خوب، کچل جان، حساب کن ببین مال حاجی علی برایت حلال است یا نه. حاجی علی پولها را از کجا میآورد؟ از کارخانه هاش. خودش کار میکند؟ نه. او دست به سیاه و سفید نمیزند. او فقط منفعت کارخانه ها را میگیرد و خوش میگذراند. پس کی کار میکند و منفعت میدهد، کچل جان؟ مخت را خوب به کار بینداز. یک چیزی ازت میپرسم،درست جواب بده. بگو ببینم اگر آدمها کار نکنند، کارخانه ها چطور میشود؟ جواب: تعطیل میشود. سؤال: آنوقت کارخانه ها باز هم منفعت میدهد؟ جواب: البته که نه. نتیجه: پس، کچل جان، از این سؤال و جواب چنین نتیجه میگیریم که کارگرها کار میکنند اما همه منفعتش را حاجی برمیدارد و فقط یک کمی به خود آنها میدهد. پس حالا که ثروت حاج علی مال خودش نیست، برای من حلال است.کچل با خیال راحت وارد خانه حاجی علی پارچه باف شد. چند تا از نوکرها و کلفتها در حیاط بیرونی در رفت و آمد بودند. کچل از میانشان گذشت و کسی ملتفت نشد. در حیاط اندرونی حاجی علی با چند تا از زنهایش نشسته بود لب حوض روی تخت و عصرانه میخورد. چایی میخوردند با عسل و خامه و نان سوخاری. کچل دهنش آب افتاد. پیش رفت و لقمه بزرگی برای خودش برداشت. حاجی علی داشت نگاه میکرد که دید نصف عسل و خامه نیست. بنا کرد به دعا خواندن و بسم اللهگفتن و تسبیح گرداندن. کچل چایی حاجی علی را از جلوش برداشت و سرکشید. این دفعه زنها و حاجی علی از ترس جیغ کشیدند و همه چیز را گذاشتند و دویدند به اتاقها. کچل همه عسل و خامه را خورد و چند تا چایی هم روش و رفت که اتاقها را بگردد. توی اتاقها آنقدر چیزهای گرانقیمت بود که کچل پاک ماتش برده بود. شمعدانهای طلا و نقره، پرده های زرنگار، قالیها و قالیچه های فراوان و فراوان، ظرفهای نقره و بلور و خیلی خیلی چیزهای دیگر. کچل هر چه را که پسند میکرد و در جیبهاش جا میگرفت برمیداشت.خلاصه، آخر کلید گاو صندوق حاجی را پیدا کرد. شب که همه خوابیده بودند، گاو صندوق را باز کرد و تا آنجا که میتوانست از پولهای حاجی برداشت و بیرون آمد. به خانه های چند تا پولدار دیگر هم دستبرد زد و نصف شب گذشته بود که به طرف خانه راه افتاد. کمی پول برای خودشان برداشت و باقی را سر راه به خانه های فقیر داد. در خانه ها را میزد، صاحبخانه دم در میآمد، کچل میگفت: این طلای مختصر و دو هزار تومن را بگیر خرج بچه هات بکن. سهم خودت است. به هیچکس هم نگو. صاحبخانه تا میآمد ببیند پشت در کی هست و صدا از کدام طرف میآید، میدید یک مشت طلا و مقدار زیادی پول جلو پاش ریخت و تازه کسی هم آن دور و برها نیست.کچل دیروقت به خانه رسید. پیرزن نخوابیده بود. نگران کچل هنوز پشت چرخ بود. خواب چشمهاش را پر کرده بود. کفترها داخل آلونک اینجا و آنجا سرهاشان را در بالشان کرده بودند و خوابیده بودند. کچل بیصدا وارد آلونک شد و نشست کنار ننه اش یکهو کلاه از سر برداشت. پیرزن تا پسرش را دید شاد شد. گفت: تا این وقت شب کجا بودی، پسر؟کچل گفت: خانه حاجی علی پارچه باف. مال مردم را ازش میگرفتم.پیرزن برای کچل آش بلغور آورد. کچل گفت: آنقدر عسل و خامه خورده ام که اگر یک هفته تمام لب به چیزی نزنم، باز هم گرسنه نمیشوم.پیرزن خودش تنهایی شام خورد و از شیر بز نوشید و پا شدند خوابیدند.کچل پیش از خواب هر چه بلغور داشتند جلو کفترها ریخت. فردا صبح زود کلاه را سرش گذاشت و رفت پشت بام بنا کرد به کفتر پراندن و سوت زدن. یک چوب بلندی هم دستش گرفته بود که سرش کهنه ای بسته بود. دختر پادشاه، مریض پشت پنجره خوابیده بود و چشم به پشت بام دوخته بود که یکهو دید کفترهای کچل به پرواز درآمدند و صدای سوتش شنیده شد اما از خودش خبری نیست. فقط چوب کفترپرانیش دیده میشد که در هوا اینطرف و آنطرف میرفت و کفترها را بازی میداد. نوکرهای وزیر به وزیر گفتند و وزیر به پادشاه خبر برد که کچل کارش را از سر گرفته و ممکن است حال دختر بدتر شود. پادشاه وزیر را فرستاد که برود کفترها را بگیرد و بکشد. از این طرف دختر پادشاه نگران کچل شد و کنیز محرم رازش را فرستاد پیش پیرزن که خبری بیاورد و به پیرزن بگوید که دختر پادشاه عاشق بیقرار کچل است، چاره ای بیندیشد. از این طرف حاجی علی و دیگران اشتلم کنان به قصر پادشاه ریختند که: پدرمان درآمد، زندگیمان بر باد رفت. پس تو پادشاه کدام روزی هستی؟ قشونت را بفرست دنبال دزدها، مال ما را به خودمان برگردان... اینها را همینجا داشته باش، به تو بگویم از خانه کچل.کچل کلاه به سر پشت بام کفتر میپراند و پیرزن چادر به سر زیر بام پشم میرشت و بز در حیاط میگشت و دنبال برگ درخت توت میگشت که باد میزد و به زمین میانداخت. پیرزن یکهو سرش را بلند کرد دید بز دارد به صورتش نگاه میکند. پیرزن هم نگاه کرد به چشمهای بز. انگاری بز گفت که: کچل و کفترها در خطرند. پایین شو برگ توت برای من بیار بخورم و بگویم چکار باید بکنی. پیرزن دیگر معطل نکرد. پایین شد رفت با چوب زد و برگها را به زمین ریخت. بز خورد و خورد و شکمش باد کرد. آنوقت زل زد به صورت پیرزن. انگار به پیرزن گفت: تشکر میکنم. حالا تو برو داخل. من خودم میروم پشت بام کمک کچل و کفترها. پیرزن دیگر چیزی نگفت و داخل رفت. بز از پلکانی که پشت بام میخورد بالا رفت و رسید کنار تل خار و بنا کرد باز به خوردن. چیزی نگذشته بود که چند تا از نوکرهای وزیر به حیاط ریختند. چوب کفترپرانی در هوا اینطرف و آنطرف میرفت. هر که میخواست پاش را پشت بام بگذارد، چوب میزدش و میانداختش پایین، آخر همه شان برگشتند پیش وزیر. دختر پادشاه همه چیز را از پشت پنجره میدید و حالش کمی خوب شده بود. این برایش دلخوش کنکی بود.Ÿ بقیه در آینده

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

Argentina 1-0 Brazil

Messi's shot in the dying stages hands Argentina victory over Brazil in Doha
By Jonathan Stevenson
Lionel Messi scored deep into injury time as Argentina earned victory over Brazil in their friendly in Qatar.
Messi collected a pass from Ezequiel Lavezzi, dribbled past two defenders and brilliantly squeezed a shot into the far corner from 18 yards to win it.
Brazil had gone close in the first half when Ronaldinho's back-heel was saved and Dani Alves struck the crossbar.
Argentina replied with a Messi shot that clipped the outside of the post, but the forward was not to be denied.
The goal, a typically wonderful effort from the Barcelona maestro, was Messi's first in five matches against Brazil and earned him his first win against Argentina's main rivals.
606: DEBATE
Take a bow son, take a bow. We are lucky to be watching this guy playing in his prime
SuperSamirNasri8

It had seemed as though the game was drifting towards a goalless conclusion after a hugely entertaining first half and soporific second, but the reigning Fifa World Player of the Year conjured up yet another piece of magic to have the decisive say.
The way the match began, it scarcely seemed plausible that we would have to wait 92 minutes for a goal at the Khalifa International Stadium in Doha.

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

آیا بروس لی یک استاد واقعی بود؟

بروس مشت ها و لگدها را در مقابل هدف های زنده یا در برابر یک مدل مهیب و شبیه سازی شده آموزش می داد. تنها صداهای ناشی از برخورد ضربه به هدف برای او کافی نبود. وی می خواست بداند که آیا ضربه اش مؤثر بوده یا خیر.
مرد واقعی رنسانس، بروس لی علاوه بر آنکه مبارزی نیرومند بود، هنرمند، شاعر، نویسنده و بازیگری توانا و بااستعداد نیز بود.
او در تکنیک های دست، دفاع شخصی و لگدهای کوتاه و بلند پا را به شیوه ای منحصر به فردی در هم آمیخت که در آن زمان به طور گسترده مورد انتقاد اکثر هنرمندان رزمی قدیمی و سنتی قرار گرفت.
امروزه بیشتر هنرمندان رزمی، به شیوه مشابهی آموزش می بینند. تفاوت در این است که بروس لی آن قدر بااستعداد بود که در ۳۵ سال پیش بسیار فراتر از زمان خود پیش برود. اگر این حرف را باور ندارید، صحنه شروع فیلم ”اژدها وارد می شود“ را ببینید که یک مبارزه آزاد واقعی است.
در زمان لی هیچ وسیله آموزشی وجود نداشت. او خودش مجبور به اختراع آنها بود. دستکش های متمرکز او و دستکش های مبارزه اش بسیار شبیه آنهائی است که امروزه در آموزش MMA استفاده می شود.
اگر شما بعضی از تکنیک ها را در کتاب ها یا فیلم هایش ببینید درخواهید یافت که شیوه او هنوز هم در رینگ و صحنه مبارزه به طور مؤثر قابل استفاده است.
اگر چه تکنیک های استفاده شده در فیلم هایش کمی نمایشی تر است، اما با این حال سرشار از خرد و دانش هنرهای رزمی است. او کار بیشتر حریفانش را با مبارزه و درگیری تمام می کرد. در فیلم ”راه اژدها“ او کار چک نوریس را با آسیب رساندن جدی به گردنش به پایان رساند. در فیلم ”بازی مرگ“ او کریم عبدل جبار را با یک ضربه مغلوب کرد و در فیلم ”رئیس بزرگ“ مبارزه نهائی را با یک حرکت به پایان رساند.
بروس لی همیشه فراتر از عصر و دوره خودش به نظر می آمد. قصد جسارت و توهین نیست، ولی به نظر می آید، تکنیک هائی که امروزه در جیت کان دو JKO استفاده می شود تأثیر بسیار زیادی از سایر هنرهای رزمی مانند: Fillipino، Kali، wing Tsun گرفته است. منظور این است که کمتر جیت کان دو کائی پیدا می شود در صورتی که مورد تهاجم قرار می گیرد از ضربه پا استفاده نماید. اما بروس یک پاکار بسیار حرفه ای بود.
بروس لی به همه ثابت کرد، این مهم نیست که شما چقدر آموزش دیده باشید، بلکه آنچه مهم است این است که چقدر زیرکانه آموزش دیده باشید. بسیاری از مردم حرف های جالبی در مورد وی نمی زنند، بعضی ادعا می کنند که هیکل بروس لی بیش از حد حنیف بود و ضعیف تر از آنکه بتواند در مقابل یک ضربه قوی مقاومت نماید.
عده ای دیگر می گویند با وجود آنکه آموزش های بروس لی استفاده از وزن های آزاد را نیز دربرداشت، اما او نمی توانست وزنه ای را به اندازه ای که قهرمانان امروز می توانند بلند کند. افراد دیگری می گویند توانائی او واقعاً در رینگ به اثبات نرسیده است. بعضی دیگر که فیلم های او را دیده اند و مورد دقت و بررسی قرار داده اند اعتقاد بر آن است، بیشتر سمینارها دیدن فیلم های آموزشی یاد گرفته اند.
تکنیک هائی که در کتاب هایشان استفاده گردیده، بسیار الهام بخش تر از آنچه که تاکنون دیده شده است. کتاب های رزمی زیادی به چاپ می رسد، اما در هر کتاب یک یا دو تکنیک بدون استفاده وجود دارد. اما کتاب های بروس لی اصلاً اینگونه نیست هیچ تکنیک بی فایده و به درد نخور در آن پیدا نمی شود.
بروس لی برای اولین بار کهنه و نو را در نرخ های رزمی مدرن به هم متصل کرد. او به سادگی فقط می توانست بپذیرد که شاگرد یکی از آخرین استادان هنرهای رزمی یعنی استاد یپ من Yip man بوده و می توانست نماینده Wing Tsun Kung Fu در آمریکا باشد و تنها به کسب درآمد فکر کند. اما بروس لی روحی خستگی ناپذیر داشت. دیر یا زود او به ضعف اصلی Wing Tsun پی برد.
بعی ها با چند ضربه مشت به زمین نمی افتند. امروزه ما در پدیده های هنرهای رزمی مشاهده می کنیم، بعضی از مبارزان چندین ضربه به سرشان اصابت می کند ولی قادر هستند مبارزه را همچنان ادامه دهد.
بروس لی شیوه منحصربه فردی از مبارزه را خلق کرد، به چند مورد این شیوه که از نقاط قوت بسیاری برخوردار است، اشاره می نمائیم:
۱) او از ضربات پا به سر حریف به خوبی استفاده می کرد. اگر او (همان طور که عده ای ادعا می کنند) برای چنین ضربه هائی آموزش ندیده بود، از آنها استفاده نمی کرد. ضربات پاهای بالای وی می توانست بسیار مؤثر باشد، خصوصاً ضربات دورانی، ما نظاره گر صدها مبارزه بوده ایم و تا به حال ندیده ایم کسی ضربه ای به سرش بخورد و به زمین نیافتد. حتی مبارزه نیرومندی مثل دان فری Dan Frye نتوانست در مقابل ضربه دورانی که ژروم لی بنر Jerome Le Banner به سر او نواخت، از خود مقاومت نشان دهد.
۲) بروس لی اولین کسی بود که از روش های آموزش بوکس و وسایل حفاظتی استفاده کرد.
۳) بروس لی پیش از آموزش، هر تکنیک و چگونگی اثر آن را به صورت جداگانه توضیح می داد و پیرامون آن صحبت می کرد. در حالی که قبل از آن در هنرهای رزمی اگر کسی سؤال می کرد از مدرسه اخراج می شد.
۴) بروس مشت ها و لگدها را در مقابل هدف های زنده یا در برابر یک مدل مهیب و شبیه سازی شده آموزش می داد. تنها صداهای ناشی از برخورد ضربه به هدف برای او کافی نبود. وی می خواست بداند که آیا ضربه اش مؤثر بوده یا خیر.
۵) وی اولین استاد هنرهای رزمی بود که بر اهمیت کار سیستم قلب و عروق تأکید می کرد. او واقعاً از دیدن اساتید بر مدعا که حتی قادر نبودند، در رینگ مقابل یک بوکسور دوام بیاورند، خسته شده بود.
بروس بهترین نوع تمرین را استقامت و بهبود سیستم قلب و عروق را دویدن می دانست.
۶) اکثر هنرهای رزمی در آموزش های خود اشتباهات معمولی را دارند. بعضی از آنها هنرجویان را در مقابل حملات حریفان به شیوه ای رباط مانند آموزش می دهند به طوری که هیچ حریفی این چنین حمله نمی کند. مطمئن باشید، اکثر مهاجمان با ضربات مشت ضعیف یا با استفاده از حرکات رزمی باستانی به شما حمله نخواهد کرد.
در حالی که بروس شاگردانش را در مقابل ضربات تهاجمی به شیوه ای مدرن آموزش می داد.
بروس لی کمک زیادی به گسترش و شناساندن هنرهای رزمی به جهان کرد. او همیشه در قلب کسانی که در هنرهای رزمی فعالیت دارند جا دارد. بروس لی از سوی بسیاری از رزمی کاران به عنوان بزرگترین هنرمند رزمی قرن ۲۰ شناخته می شود.
ماهنامه دنیای کاراته

بازیگر خردسال فلم برباد رفته درگذشت

شماره 71/پنجشنبه 20 عقرب 1389/ 11 نومبر 2010
کامی کینگ کانلن، که در سن پنج سالگی در فیلم برباد رفته بازی کرده بود، در اثر ابتلا به سرطان ریه در 76 سالگی درگذشت.کامی کینگ کانلن در فیلم بر باد رفته نقش فرزند خردسال اسکارلت اوهارا و رت باتلر را بازی کرده بود.او در این فیلم کلاسیک که در سال ۱۹۳۹ ساخته شد، پنج ساله بود.مرگ شخصیت او در فیلم، ضربه جبران ناپذیری به زندگی مشترک اسکارلت و رت می زد.سه سال بعد از بازی در فیلم بر باد رفته، خانم کینگ کانلن به جای شخصیت دو فالین در فیلم کارتونی بامبی محصول والت دیسنی حرف زد.او سال گذشته در گفت و گو با روزنامه سانتا روزا دموکرات درباره فیلم برباد رفته گفت: “با گذشت سال ها، بازی در این فیلم، برایم مایه افتخار بوده است. من آن موقع، هیچ کاره بودم. پنج سالم بود.”کامی کینگ کانلن گفته بود: “به من می گفتند اینجا بایست؛ این کار را بکن. با این حال، نتیجه اش این تجربه منحصربه فرد بود: بازی در فیلم برباد رفته.”کامی کینگ کانلن در بزرگسالی از بازیگری فاصله گرفت و مدیریت یک موزه را بر عهده گرفت. او مدتی هم مسئول تبلیغات یک اتاق بازرگانی بود.در تابستان سال ۲۰۰۸، اولین کیز، هنرپیشه آمریکایی که نقش خواهر اسکارلت اوهارا را در فیلم بر باد رفته بازی کرده بود، در نود و یک سالگی درگذشت.موفق ترین اثر سینماییبرباد رفته به کارگردانی ویکتور فلمینگ براساس داستان مارگارت ميچل ساخته شده و يکی از مهم ترين آثار سينمايی جهان به شمار می رود.در اين فيلم ويوين لی بازيگر بريتانيايی و کلارک گيبل بازيگران افسانه ای هاليوود، در نقش اسکارلت اوهارا و رت باتلر، زن و شوهری که در اختلاف دايمی به سر می برند، بازی کردند.بر اساس برخی نظرسنجی ها، بر باد رفته موفق ترین فیلم تاریخ سینما به شمار می رود.این فیلم در مراسم اسکار سال ۱۹۴۰ توانست جوایزی مانند بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول زن برای ویوین لی، بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای هتی مک دنیل، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه را به دست بیاورد.کلارک گیبل و الیویا دو هاویلند هم نامزد اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد و نقش مکمل زن شده بودند.هتی مک دنیل با تصاحب جایزه اسکار برای این فیلم به اولین بازیگر سیاهپوست در تاریخ سینما تبدیل شد که توانست این جایزه را به دست بیاورد.Ÿ

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

اثرات ناگوار آلودگی محیط زیست بر اطفال و مادران

شماره 70/پنجشنبه 13 عقرب 1389/4 نوامبر 2010
زنان قربانیان اصلی تغییرات جویدبیرکل سازمان ملل متحد گفت:زنان اولین قربانیان تغییرات اقلیمی در جهان محسوب میشوند و باید به آنها توجه کرد. با این حال، میتوانند در زمینه برنامه توسعه هزاره و مقابله با تغییرات جوی تدابیری بیندیشند.به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز ، دبیرکل سازمان ملل متحد در آستانه کنفرانس کپنهاگ گفت:زنان اولین قربانیان تغییرات اقلیمی در جهان محسوب میشوند و باید به آنها توجه کرد. با این حال، میتوانند در زمینه برنامه توسعه هزاره و مقابله با تغییرات جوی تدابیری بیندیشند.«بان کیمون»، دبیرکل سازمان ملل متحد در نشست بین المللی زنان در نیویورک گفت: زنان اگرچه قربانیان اصلی و اولیه تغییرات جوی در جهان محسوب میشوند، اما خود میتوانند شانه به شانه مردان و رهبران کشورها با تغییرات جوی مقابله کنند. این زنان هستند که باید با وخیمتر شدن اوضاع جوی و آب و هوایی بازهم همانند گذشته آب و غذا را تهیه کنند.وی همچنین با اشاره به زمان برگزاری کنفرانس «کپنهاگ» در هفتم دسامبر سال جاری میلادی خاطرنشان کرد: زنان به صورت کاملا مستقیم با محیط زیست ارتباط دارند. زنان ۷۰ تا ۸۰ درصد بیشتر از این میزان در ارتباط با محیط زیست هستند.با این حال، اگرچه این قشر آسیب پذیر قربانی تغییرات ناخوشایند جوی محسوب میشوند، اما تا کنون برای کمک به آنان هیچ راهکاری اندیشیده نشده است.به همین دلیل است که کشورهای حاضر در کنفرانس «کپنهاگ» باید با تغییرات جوی مقابله کرد و راهکاری برای این موضوع در نظر بگیرند. درست است که هزینه ها و اعتباراتی برای مقابله با تغییرات جوی در نظر گرفته شده اما اگر وعده ها عملی نشوند، هیچ فایده ای ندارد. مساله تغییر اقلیم که امروزه به عنوان یکی از شایعترین مباحث علمی و حتی سیاسی ـ اجتماعی مطرح است در واقع مساله تازه ای نیست تغییر اقلیم یک پدیده پیچیده اتمسفری – اقیانوسی در مقیاس جهانی ودراز مدت است . تغییر اقلیم باعث بوجود آمدن پدیده هایی چون خشکسالی ، ترسالی ، رعد و برق ، طوفان و غیره در یک منطقه می شود که هریک ازاین پدیده ها اثرات منحصر بفرد خود را در منطقه بوجود می آورند. یکی ازبزرگترین چالشهای عصرحاضرتغییرات جوی وآب وهوایی است. تغییرات آب وهوایی می تواند تاثیرات منفی بربعضی ازتعیین کننده های اساسی سلامت یعنی غذا،هوا وآب داشته باشد. برای مقابله بااین چالش به حمایت کنندگانی درکل جهان نیازداریم تاجهت قراردادن سلامت بشربه عنوان محور مقابله با تغییرات آب وهوایی فعالیت کنند.کارشناسان محیط زیست بارها پیرامون پیامد تغییرات اقلیمی برای تولید مواد غذایی هشدار داده اند. در صورت ادامه روند کنونی و ناکامی در تغییر شرایط نامطلوب، قحطی گریبانگیر بسیاری از مناطق جهان خواهد شد .گرسنگی و قحطی به عنوان پیامد تغییرات اقلیمی، سبب مهاجرت وسیع به اروپا خواهد شد. در دورانهای پیشین، انسانها به دنبال تغییرات اقلیمی دست به مهاجرت به مناطق مساعدتر میزدند، اما در آینده این امکان به شدت محدود خواهد بود. بدین دلیل کارشناسان درباره مهاجرتهای چند صد میلیونی در آینده هشدار میدهند.به نظر پژوهشگران، تمام داده های علمی گواه آنند که باید از هم اکنون در زمینه پیشگیری و انطباق با شرایط جدید سرمایه گذاری کرد. تهیه بذرهای پرمحصول و مقاوم در برابر تغییرات جوی، نیازمند سالها تلاش و تحقیق خواهد بود. به نظر پژوهشگران، امکان تحقق این پیشبینی، بیش از نود درصد است.***آلودگی هوا با ابتلا به آلرژی کودکان رابطه داردپژوهشگران آلمانی میگویند قویترین شواهد تاکنون را در مورد ارتباط میان آلودگی هوای ناشی از ترافیک و آلرژی های کودکان را یافته اند.به گزارش خبرگزاری رویترز نتایج بررسی این پژوهشگران نشان میدهد که خطر ابتلا به آسم، تب یونجه، اگزما و سایر آلرژیها در کودکانی که در ۵۰ متری جاده های مزدحم زندگی میکنند، نسبت به آنهایی که در فاصله ۱۰۰۰ متری این جادهها به سر میبرند، ۵۰ درصد بالاتر است.به گفته جواخیم هاینریش متخصص اپیدمیولوژی در مرکز پژوهشی محیط زیست و سلامت در شهر مونیخ پژوهشهای قبلی نیز آلودگی هوا را با آلرژیها ارتباط داده بود، اما تا به حال بررسیهای مشاهده ای در این مورد نتایج متناقضی داشته اند.هاینریش که سرپرست این تحقیق بوده است، در نشریه “پزشکی تنفسی و مراقبت بحرانی” مینویسد: “ما به طور مداوم رابطه ای قوی میان فاصله تا نزدیکترین جاده اصلی و پیامدهای بیماری آلرژی یافتیم.”این بررسی بر روی ۳۰۰۰ کودک سالم از سراسر مونیخ برای شش سال از هنگام تولد انجام شده بود تا میزان بیماریهای مربوط به آلرژی و قرارگیری در معرض آلودگی هوای ناشی از ترافیک را معین کند.این پژوهشگران به پژوهش در مورد این کودکان برای پنج سال آینده ادامه خواهند داد تا تعیین کنند آیا جابه جایی به یک منطقه کمتر آلوده میتواند مشکلات ناشی از آلودگی هوای به علت ترافیک ماشینها را برطرف کند یا نه.خطرات آلودگی هواآلودگی هوا هم برای افراد سالم و هم برای افراد دچار عوارضی مانند بیماری قلبی، آسم، و سایر بیماریهای ریوی خطرناک است.آلودگی هوا میتواند باعث سرفه و احساس تنگ نفس شود.برخی افراد ممکن است دچار سوزش و تحریک در چشمها و گلو شوند.ورزش کردن در بیرون خانه هنگامی که آلودگی هوا شدید است، ممکن است این علائم را بدتر کند. افراد مبتلا به آسم یا درد قلبی در هنگام آلودگی هوا علائمی شدیدتر از افراد سالم را تجربه میکنند.هنگامی که میزان آلاینده های هوا در سطح بالایی است، ماندن در خانه ممکن است به کاستن این علائم کمک کند. در این موارد برای کاستن از میزان آلاینده هایی که تنفس میکنید بهتر است درون خانه ورزش کنید.اگر لازم است از خانه خارج شوید، سعی کنید در ابتدای صبح یا ساعات پایانی روز که میزان آلودگی احتمالا پایینتر است این کار را انجام دهید.***مروری بر آلودگی هوا و بچه ها تحقیقات گسترده محققان آمریکایی نشان می دهد ریه بچه هایی که نزدیک ایستگاه های مزدحم زندگی می کنند دچار مشکلاتی می شود که در سال های آینده زندگی باعث تنگی تنفس آنها می گردد. آنها طی ۱۳ سال پیش از ۳۶۰۰ کودک را که در نواحی مرکزی و کالیفرنیای جنوبی زندگی می کردند مورد مطالعه قرار دادند، به اعتقاد محققان زندگی در کنار این آزادراه ها درست مثل زندگی در یک شهر بسیار آلوده است و دود موتر ها صدمات جبران ناپذیری را به ریه بچه ها وارد می کند. البته قبل از این هم پزشکان بسیاری در مورد آلودگی هوا و تأثیرات مخرب آن بر روی ریه بچه ها صحبت کرده بود.محققان برای بررسی بیشتر از میان کودکان مکتب هر پایه افرادی را انتخاب کردند و در مورد موقعیت اقتصادی اجتماعی و مکان زندگی آنها اطلاعاتی را به دست آوردند. سالی یک بار آنها به این دانش آموزان سر می زدند و سلامت ریه های آنها و میزان دم و بازدم شان را تحت بررسی قرار می دادند.این کودکان از سن ۱۰ تا ۱۸ سالگی تحت مطالعه قرار گرفته بودند. نتایج نهایی تحقیقات آنها نشان داد بچه هایی که در کنار ایستگاه ریل زندگی کرده بودند ۳ درصد بیشتر از کودکان هم سن و سال خود هنگام بیرون دادن بازدمشان دچار مشکل شدند.بچه هایی هم که مکان زندگی آنها درست در میان شهر های آلوده بود ۹ درصد بیشتر از کودکان هم سن و سال خود دچار مشکلات تنفسی بودند. البته ناگفته نماند که حدود یک سوم از بچه ها طی این ۱۳ سال مکان زندگی خود را تغییر دادند اما هنوز در همان جامعه زندگی می کردند.Ÿ

دختری که دنیا را 5 دقیقه ساکت کرد!

شماره 70/پنجشنبه 13 عقرب 1389/4 نوامبر 2010
سخنرانی سورن سوزوکی دختر ۱۲ساله در اجلاس زیست محیطی ملل متحد(سال ۱۹۹۲ برزیل):سلام من سورن سوزکی هستم و از طرف اکو (؟) یک سازمان حفاظت از محیط زیست کودکان صحبت می کنم. ما گروهی کودک دوازده و سیزده ساله هستیم که می خواهیم منشا اثری باشیم. ونسا، مورگن و میشل و من. ما پول لازم برای سفر به اینجا را خودمان فراهم کردیم، تا پنج هزار مایل سفر کنیم و به اینجا بیاییم تا به شما بزرگسالان بگوییم که شما باید روشهای خود را تغییر دهید. امروز و در این مکان، من هیچ هدف پنهانی ندارم و فقط برای آینده ام می جنگم، باختن آینده ام مثل باختن در انتخابات یا از دست دادن چند واحد از شاخص ارزش بورس نیست، من از طرف تمام نسلهای آینده صحبت می کنم. من اینجا از طرف کودکان گرسنه در سرتاسر دنیا صحبت می کنم که فریادهایشان به گوش کسی نمی رسد. من اینجا از طرف تمام حیوانات بیشماری صحبت می کنم که در حال مرگ و انقراض هستند چون دیگر جایی برای زندگی ندارند. من می ترسم که به زیر نور خورشید بروم، به دلیل وجود سوراخ در لایه اوزون. من می ترسم که نفس بکشم، چون نمی دانم که چه مواد شیمیایی در هوا هستند. قبلا با پدرم در شهرم، ونکوور، به ماهیگیری می رفتم تا همین چند سال قبل که ما متوجه شدیم که ماهی ها سرطان دارند. و امروز می شنویم که حیوانات و گیاهان منقرض می شوند، هرروزه، و برای همیشه از روی کره زمین ناپدید می شوند. در طول زندگی ام گله های حیوانات وحشی و جنگلهای حاره ای و پرندگان رنگانگی را شاهد بوده ام که فکر نمی کنم در زمان کودکان من باقیمانده باشند که آنها هم شاهدشان باشند. آیا شما هم وقتی همسن من بودید باید که نگران این موارد می بودید؟ تمام این اتفاقات در برابر چشمان ما رخ می دهند و ما طوری رفتار می کنیم که انگار تمام وقت دنیا را در اختیار داریم، و تمام راه حلها (ی این مشکلات) را می دانیم. من تنها یک کودک هستم و تمام راه حلها را نمی دانم، ولی می خواهم شما هم بدایند که شما نیز (تمام راه حلها را) نمی دانید. شما نمی دانید که چگونه می توان سوراخ های لایه اوزون را ترمیم کرد، شما نمی دانید که چگونه می شود ماهی آزاد را به رود خشک شده برگرداند،و شما نمی توانید حیواناتی را اکنون منقرض شده اند برگردانید و شما نمی توانید جنگلهایی را برگردانید که روزی در جایی که امروز بیابان است می روییدند. اگر نمی دانید که چگونه ترمیمش کنید، خواهش می کنم که به آسیب رساندن به آن (محیط زیست) خاتمه دهید. اینجا شما شاید نمایندگان کشورتان، اهل تجارت، خبرنگار یا سیاستمدار باشید، اما همه شما، پدران و مادران شما، برادران و خواهرانتان، عمو ها و عمه هایتان، فرزند کسی هستید. من فقط کودکی هستم، ولی می دانم که همه ما اعضای یک خانواده هستیم، خانواده ای متشکل از پنج میلیارد نفر هستیم، در واقع متشکل از سی میلیون گونه (جاندار) هستیم و مرزها و حکومتها هرگز این (واقعیت) را تغییر نخواهند داد. من کودکی بیش نیستم ولی می دانم که در این قضیه ما باید همه دست به دست هم بدهیم و به عنوان یک دنیای متحد و واحد و برای نیل به یک هدف واحد، عمل بکنیم. با وجود خشمم، نابینا نیستم، و با وجود ترسم از این نمی ترسم که به دنیا بگویم که چه احساسی دارم. در کشور من، ما زباله بسیار زیادی تولید می کنیم، ما می خریم و دور می اندازیم، می خریم و دور می اندازیم، با این وجود کشورهای شمالی از کمک به کشورهای نیازمند خودداری می کنند، حتی وقتی که ما بیشتر از احتیاجمان در اختیار داریم از قسمت کردن آنها با بقیه هراس داریم، ما می ترسیم که قسمتی از ثروتمان را در اختیار بقیه قرار دهیم. در کانادا ما زندگی مرفه یی داریم، با آب و غذا و سرپناه فراوان. ما ساعت مچی، دوچرخه، کامپیوتر و تلویزیون داریم. خواندن لیست اموال ما می تواند برای دو روز ادامه پیدا بکند. دو روز قبل، اینجا در برزیل، ما شگفت زده شدیم وقتی که با کودکانی مواجه شدیم که در خیابان ها زندگی می کنند، یکی از این کودکان به ما گفت: “کاشکی من ثروتمند بودم، و اگر ثروتمند بودم به تمام کودکان خیابانی، غذا، پوشاک، دارو، سرپناه و عشق و محبت می دادم. ” اگر که کودکی خیابانی که هیچ چیز ندارد، حاضر است با بقیه قسمت بکند، چرا ما که اینهمه داریم، اینقدر حریص هستیم؟ من نمی توانم به این فکر نکنم که این بچه ها، کودکانی همسن و سال من هستند، که این که کجا متولد می شوی تفاوت بسیار بزرگی را باعث می شود، که من، می توانستم یکی از کودکانی باشم که در خیابانهای ریو(دوژانیرو) زندگی می کنند. می توانستم کودکی باشم که در سومالی از گرسنگی در حال مرگ هست، یا قربانی جنگ در خاورمیانه باشم، یا گدایی در هند. من فقط یک کودک هستم ولی می دانم که اگر تمام پولی که صرف جنگ می شد، صرف یافتن راه حلهای محیط زیستی، پایان دادن به فقر و دست یافتن به توافقنامه ها می شد، کره زمین چه جای فوق العاده ای بود. در مدرسه، حتی کودکستان، به ما می آموزند که چگونه در دنیا رفتار بکنیم، به ما می آموزید که به همدیگر نجنگیم، و با هم سازش بکنیم، که به بقیه احترام بگذاریم، که به بقیه موجودات آسیب نزنیم، که (اموالمان را) با بقیه قسمت کنیم و حریص نباشیم، پس چرا شما خودتان دقیقا کارهایی را میکنید که ما را از آنها منع می کنید؟ فراموش نکنید که چرا شما در این کنفرانسها حاضر می شوید، برای چه کسی این کار را می کنید، ما بچه های خود شما هستیم، شما تصمیم می گیرید که ما در چه دنیایی بزرگ می شویم، والدین باید قادر باشند که بچه هایشان را قوت قلب بدهند که ” همه چیز به خوبی و خوشی خواهد بود،این آخر دنیا نیست، و ما هرآنچه که از دستمان بر می آید انجام می دهیم”. ولی فکر نمی کنم که شما دیگر بتوانید این حرفها را به ما بزنید. آیا ما حتی در لیست اولویت های شما جایی داریم؟ پدرم همیشه به من می گوید تو آن چیزی هستی که انجام می دهی، نه آن چه می گویی، کارهایی که شما می کنید باعث می شود که من شبها گریه بکنم، شما بزرگسالان به ما بچه ها می گویید که ما را دوست دارید، ولی من از شما خواهش می کنیم که بگذارید عملکرد شما، گفته های شما را منعکس کند. با تشکر!گفتنی است سورن سوزوکی هم اکنون از فعالان محیط زیست است و در اماکن مختلف سخن رانی های اثرگذاری داشته استŸ

رونالدو در سال 2010 بازنشسته می‌شود

سایت گل – رونالدو، مهاجم کورینتیانس فاش کرده که دوران بازی‌اش به پایان می‌رسد.این بازیکن 33 ساله در این دوران بارها مصدومیت‌هایی جدی دید و گفته جراحی‌های متعددی که روی او انجام شد اثرات خود را دارد نشان می‌دهد: «اوضاع بسیار عالی است اما هدف من این است که در سال 2010 از فوتبال خداحافظی کنم. اما نمی‌خواهم احساسات طرفداران برزیل را که از زمان بازگشت من در حد زیادی بوده از دست بدهم. در نتیجه بسیار سردرگم هستم... این تصمیمی دشوار است اما بدن من دیگر جواب نمی‌دهد. سال‌ها زجر کشیدم و مصدوم شدم و تمرین کردم و به فیزیوتراپی پرداختم و حالا پس از این ماجراهای شگفت‌انگیز کمی به استراحت نیاز دارم.»رونالدو در 35 دیداری که برای کورینتیانس در تمامی رقابت‌ها به میدان رفته 22 گل زده است. او از دسامبر 2008 به این تیم پیوست. بسیاری از هواداران توماری خطاب به دونگا امضا کرده‌اند و از او خواسته‌اند رونالدو را به تیم ملی دعوت کند و رونالدو هم رویای آخرین هورا را در سر دارد: «دوست دارم با برزیل قهرمان جام جهانی شوم.» او با بارسلونا، اینتر و رئال مادرید افتخارات بسیاری کسب کرده و در سال‌های 1994 و 2002 هم با برزیل قهرمان دنیا شده است.رونالدو سه بار از سوی فیفا به عنوان بهترین بازیکن دنیا برگزیده شده و دو بار هم توپ طلا را برده است.